گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آخرین انقلاب قرن
جلد اول
* در بحث از ریشه های بروز رخداد انقلاب، توجه به آسیب ها و کاستی های نظام سیاسی پیشین و زمینه های بروز بحران در ساختار سیاسی، جایگاه ویژه ای دارد. جناب عالی تأثیرگذاری این عامل را بر پیدایش پدیده انقلاب اسلامی تا چه حد می دانید، و اصولا ساختار سیاسی نظام پیشین را از چه منظری قابل تحلیل می شمارید؟
حجاریان: مقدمتاً باید عرض کنم که در بحث از انقلاب، موضوع ساخت اقتدار نظام پیشین (ancient regime)از موضوعاتی بوده که بسیاری از محققان و نظریه پردازان انقلاب را به خود متوجه کرده و حتی بسیاری معتقدند که تحلیل انقلاب ها را باید از بررسی ساخت قدرت پیشین شروع کرد و آسیب پذیری های ساخت اقتدار را پایه بحث قرار داد، و بقیه عوامل را باید به صورت جنبی یا حاشیه ای و به عنوان علل مُعِدّ یا شتاب دهنده لحاظ نمود. اصل بر این است که رژیم پیشین اراده کرده بوده و توانایی این را هم داشته که بر اریکه قدرت باقی بماند. و وقتی که این اراده سست شود یا لوازم آن مفقود گردد، فروپاشی آغاز می شود; عوامل اقتصادی، اجتماعی، ساختارهای طبقاتی، ایدئولوژی و همه باید نسبت به این اصل اساسی، که ساخت اقتدار است، فرعی تلقی شوند.
برای مثال، خانم اسکاچپل از ساخت قدرت شروع می کند و به نظر می رسد که این برای تبیین انقلاب به هر حال یک رهیافت است. حتی اگر نخواسته باشیم از این
ــــــــــــــــــــــــــــ






1. دکترای علوم سیاسی، مشاور ریاست محترم جمهوری.
2. دکترای علوم سیاسی، پژوهشگر مرکز تحقیقات استراتژیک.
[284]
رهیافت دفاع کنیم، خوب است که از این زاویه هم انقلاب اسلامی مورد ملاحظه قرارگیرد; این که رژیم شاه چه ویژگی هایی داشت، ساخت اقتدارش چگونه بود، آسیب پذیری ها و خُلل و فُرَجش چه بود و چرا این آسیب پذیری های خفته، در شرایط انقلاب این گونه فعال شد و رژیم مثل مقوا روی همدیگر تا شد، شرایط بین المللی چگونه بود و مجموعه عوامل سیاسی ای که دست به دست هم دادند تا این رژیم فرو بپاشد، کدام ها بود. من در این خصوص، ایده ای را تحت عنوان رژیم نئوپاتریمونیال یا رژیم سلطانی مطرح کرده ام; گرچه خیلی ها در این زمینه وارد شده اند و بحثشان این بوده که ما می توانیم رژیم پهلوی را در شمار یکی از اشکال رژیم های نئوپاتریمونیال طبقه بندی و قلمداد کنیم. حال اگر توانستیم این کار را بکنیم و مدارک و شواهد هم به اندازه کافی بود، آن وقت آسیب پذیری های این نوع رژیم ها را می توان استقصا نمود و دید که کدام آسیب پذیری ها را داشت و چگونه این آسیب پذیری ها فعال شد و رژیم سلطانی یا نئوپاتریمونیال ـ اصولا واژه مذکور هم از سنت های وبری گرفته شده است ـ فروریخت. ماکس وبر در تحلیل اَشکال مختلف مشروعیت و نظام های اقتدار، به سه دسته اصلی اقتدار سنتی، اقتدار کاریزمایی و اقتدار عقلانی یا بوروکراتیک اشاره می کند. در اقتدار سنتی معتقد است که ما یک دامنه (range)تکاملی در بین اشکال اقتدار سنتی می بینیم. قدیم ترین اَشکالِ اقتدار سنتی اقتدارهای پیرسالارانه است. شیوخ و ریش سفیدهایی که ما در عشایر یا ایلاتمان می بینیم، از همین نوع اقتدار برخوردارند که در میان آن ها اصل بر سن و پیری و شیخوخیت است. از این نوع اقتدارها که قدری جلوتر می آییم و نظام اقتدار، متفاوت تر می شود، به رژیم های پدرسالار (patriarchal)می رسیم; اقتدار پاتریارشال یا پدرسالارانه این است که خان یا رئیس عشیره یا حتی رئیس یک کشور با سِمَت پدر نسبت به فرزندانش عمل می کند. و همان طوری که پدر، اقتدارش در خانواده مشروعیت دارد، گویی که کل جامعه یک خانواده بزرگ است و پدری ریش سفید یا رئیس قبیله یا خان دارد، که البته بوروکراسی هم دارد. نظام های پدرسالار، نظام دیوانسالارانه ای دارند که عمدتاً از اعضای خود خانواده تشکیل شده است. یعنی پدر که رئیس ایل است، به همراه فرزندان، نزدیکان و بنو اعمامش ستاد خانوادگی را تشکیل می دهند; یک بوروکراسیِ کوچکِ کارای خانوادگی دارد، بوروکراسی نظامی اش هم خود خانواده است که لشکر و سرباز دارد و از کل موجودیت ایل یا عشیره و یا حتی کشور دفاع می کند. از این ها
[285]
متکامل تر، نظام های پاتریمونیال (patrimonial) یا پدر شاهی است که آن را به سلطه های موروثی هم ترجمه کرده اند. در سلطه موروثی، دستگاه دیوانی گسترده تر می شود و عناصر و اعضایش هم از اعضای خود خاندان گمارده نمی شوند، بلکه ممکن است بردگان ممالیک و تمام کسانی که در سرحدّات و مرزها زندگی می کنند، یک ستاد نظامی را پر کنند. سلطه موروثی، دستگاه ارتشی گسترده تر و اقتدار بیشتری دارد. وبر در تبیین دولت عثمانی از واژه سلطانیزم استفاده می کند که بعضی آن را معادل نئوپاتریمونیالیسم گرفته اند، که متکامل ترین شکل از اشکال اقتدار سنتی است. نئوپاتریمونیالیسم که تا حدودی مدرنیزه شده و بوروکراسی اش کم و بیش عقلانی شده، کمتر از ملاک ها و عوامل سنتی و دینی برای مشروعیت بخشی به خودش استفاده می کند; بلکه بیشتر به کفایت و کارایی آن عنایت می شود. یعنی به نوعی با جهان بیرون از خودش ارتباط برقرار کرده و تحت الحمایگی کشورهای مرکزی سرمایه داری را هم پذیرفته و در واقع، نوعی شبه مدرنیزاسیون را در درون پاتریمونیالیسم به وجود آورده است.
دولت پهلوی را شاید بتوانیم دولتی بدانیم که به لحاظ ماهوی با قاجاریه که از اَشکال پاتریمونیالیسم است، تفاوت داشته; یعنی دورانی از شبه مدرنیزاسیون را هم از سرگذرانده، به طوری که می توان آن را جزء اشکال اقتدار نئوپاتریمونیال طبقه بندی کرد. من ویژگی های مهم این رژیم ها را استقصا کرده ام. البته این را هم عرض کنم که دستگاه های پاتریمونیال فقط در اثر تکامل نظام های پدرسالار به وجود نمی آیند; وبر گفته است که نظام پاتریارشال (پدرسالار) به پاتریمونیالیسم متحول و مبدّل می شود. شارحانِ آثار وبر، مثل گرث و میلز، معتقدند که ما یک منشأ دیگر هم برای تشکیل رژیم های پاتریمونیال و نئوپاتریمونیال داریم و آن روالمند (routinized) شدن دولت های دارای اقتدار کاریزمایی است; یعنی دولت ها و انقلاب هایی که به واسطه رهبران فرهمند و کاریزمایی به قدرت می رسند، همان طور که وبر توضیح می دهد، در برخورد با واقعیت های متصلب زندگی اجتماعی روالمند می شوند. آن ها معتقدند اگر کاریزما قدرت در هم شکستن تمام بافت و ساخت اقتدار سنتی را نداشته باشد، خودش در معرض روالمند شدن قرار می گیرد و دوباره به شکلی از اشکال پاتریمونیالیسم باز می گردد. یعنی تمام حواریون سابق رهبر کاریزمایی و حلقه اول از مریدان، دوباره تبدیل به کاهنان و تیولداران و صاحبان
[286]
خالصه جات می شوند. و در واقع، باز تولید اقتدار پاتریمونیالیسم در درون اقتدار کاریزمایی صورت می گیرد; این هم منشأ دومی برای پیدایش دولت های پاتریمونیال دانسته شده است.
اما در مورد ویژگی نظام پهلوی، ابتدا لازم است ببینیم رژیم های پاتریمونیال چه خصلت هایی دارند و بعد ببینیم چه آسیب پذیری هایی دارند و نیروهای انقلابی از کدام یک از این خُلل و فُرَج استفاده می کنند و بر کدام یک از آن ها سوار می شوند و انقلاب را به ثمر می رسانند. بوروکراسی های پاتریمونیال تا حدود زیادی از بوروکراسی های عقلانی فاصله دارند; ویژگی های بوروکراسی های عقلانی و مدرن را وبر چنین برشمرده: رقابت قانونمند، قواعد غیر شخصی، نظم عقلانی حاکم بر روابط فرمانده و فرمانبر، انتصاب بر پایه قرار داد آزاد، نظامی از آموزش ها و مهارت های فنی، پرداخت حقوق ثابت با پول، نظام شایسته سالاری. بوروکراسی های پاتریمونیالیستی تا حدود زیادی از این استانداردهای عقلانی وبری فاصله دارند و به دلایلی که خدمتتان عرض می کنم چه از فئودالیسم شرقی و چه از استبداد آسیایی فاصله می گیرند.
ویژگی های عمده بوروکراسیِ پاتریمونیالیسم را وبر در «اقتصاد و جامعه» استقصا کرده است; اولین ویژگی این است که نظام اداری، سیاسی و نظامی فی نفسه ابزاری کاملا خصوصی در اختیار حاکم است و قدرت سیاسی بخشی از ما یملک شخصی اش محسوب می شود. همین طور، بیت المال یعنی خزانه کشور، ملک شخص حاکم پاتریمونیال محسوب می شود. وجه دیگر بوروکراسی های پاتریمونیال، عدم تفکیک دو سپهر خصوصی و عمومی از یکدیگر است. در پاتریمونیالیسم، این دو، مرزهایشان کاملا مبهم است. از دیگر ویژگی های آن، تحرک اجتماعی و کسب ثروت فوق العاده است. تحرک اجتماعی بدین معنی است که افراد می توانند با نزدیکی و تقرب به حاکم پاتریمونیال، خودشان را از پایین ترین سطح به بالاترین سطح بکشند و هر فردی به میزان این که به بطانه حکومت نزدیک تر باشد، از قدرت و ثروت بیشتری برخوردار خواهد شد; گرچه به همین میزان هم آسیب پذیری بیشتری خواهد داشت و ممکن است این ثروت را یک شبه از دست بدهد. چرا که حاکم پاتریمونیال هیچ تعهدی نسبت به حفظ مرزها و موانع منزلتی ندارد; چون قاعده و قراری به وجود نیامده و جامعه مدنی شکل نگرفته و قرارداد اجتماعی بین
[287]
ملت، و بعد بین ملت با حاکمیت بسته نشده است. حاکم فعال ما یشاء است و می تواند یک نفر را یک شبه از حضیض به اوج بکشد و یا از اوج به حضیض برگرداند; در حالی که در نظام های بوروکراتیک مدرن چنین چیزی ممکن نیست. دیگر ویژگی آن این است که در این نوع از رژیم ها فقط گونه معینی از سرمایه داری قادر به رشد است; سرمایه داری هایی که مبتنی بر قدرت سیاسی هستند (political oriental) و همچنین سرمایه داری دلّال صفت. اما اَشکال مدرن سرمایه داری و اَشکال تمدن آفرین آن و سرمایه داری صنعتی معمولاً در این رژیم ها امکان رشد و بقا پیدا نمی کنند. از دیگر ویژگی هایش وجود ستیز دائمی بین حاکم پاتریمونیال و قدرت های محلی، زمینداران محلی، و قدرت های مرکز گریز است. در این نظام ها عده ای از قدرت مرکزی می گریزند و برای خودشان مستملکات و منابع درآمد، سرباز و سپاه، و دیوان سالاری دارند و دائماً با قدرت مرکزی درگیری پیدا می کنند.
این ها ویژگی هایی است که وبر برشمرده و شارحان او، آن ها را طبقه بندی کرده اند. بیل و اسپرینگ بورگ پاتریمونیالیسم خاورمیانه ای را معمولا با این ویژگی ها برشمرده اند: 1. شخصی بودن امر سیاست; که گفتیم در پاتریمونیالیسم اگر جامعه و اجتماعی هم وجود دارد، به منزله یک خانواده گسترده تلقی می شود و در خانواده، پدر اقتدارش به لحاظ حاکمیت، اقتدار شخصی است. 2. تقرّب فیزیکی به حاکم مهم ترین عامل برای توزیع پست ها و منصب ها و مشاغل و عناوین رسمی است. اقوام، اقربا و دوستان موقعیت ممتازی دارند و حلقه ای در حاکمیت وجود دارد که هر کس بتواند خودش را به آن برساند به اوج می رسد. 3. خویشاوندپروری (relativism)در این نظام ها بالاست. به همین خاطر، شاهد هستیم که در نظام های پاتریمونیال وصلت های خانوادگی و مناسبات سببی نقش مهمی را ایفا می کنند. 4. غیررسمی بودن (informality) احراز مشاغل و پست های کلیدی در سیستم نظامی و لشکری و کشوری; چنانکه قدرت نمی خواهد خود را مقید به قراردادهای رسمی کند. حتی از این که قانون اساسی نوشته شود یا مجلس ایجاد شود، طفره می رود. برای مثال، عربستان سعودی تا این اواخر هنوز هم پارلمانی ایجاد نکرده بود; چون نفس درست کردن مجلس و نوشتن قانون اساسی، به نوعی، به معنی دست در دست مردم گذاشتن و خود را مقید کردن و قید و بند زدن به دست و پای قدرت است. قدرت، مطلقه است و نمی خواهد نهادینه شود و از نهادینگی گریزان است. 5 . تصمیم گیری ها
[288]
غیرشفّاف است و در پشتِ پرده انجام می شود; رهبری از مجراهای حزبی و پارلمانی و بوروکراسیِ دولتی و قوه مجریه تصمیم نمی گیرد; تصمیمات، کاملا شخصی و راز آلود است و در پشت درهای بسته صورت می گیرد. به همین خاطر، در این نظام ها فرقه های مخفی، انجمن های اخوت، دوره ها و حلقه ها زیاد است; چه در درون حکومت و چه در میان اپوزیسیون. مبارزه معمولا در همین گعده ها و گروه های زیر زمینی و مجلس های انس و محفل ها شکل می گیرد و چون عدم نهادینگی در ساخت سیاسی وجود دارد، حساب کشی از حاکم پاتریمونیال ممکن نمی شود. زیرا او خود را مقید به چیزی نکرده که بتوان از او حساب کشی کرد. بدین خاطر، قدرت مانور فیزیکی حکومت خیلی بالاست و هر کاری که بخواهد می کند. 6 . ایجاد ستیز متوازن. حاکم پاتریمونیال برای این که بتواند قدرتش را حفظ کند، دائماً در بین گروه هایی که به او منتهی می شوند نوعی چشم و هم چشمی و تحدّی ایجاد می کند; و همان شعار معروف تفرقه بینداز و حکومت کن را در سطح ملی اجرا می کند. باید در بین گروه های مختلف دائماً نوعی رقابت (rivalry)حاکم باشد. شخص حاکم، همواره طرف ضعیف تر را تقویت می کند تا خودش را بالا بکشد و با گروه قوی تر همتراز شود، تا مبادا تعادل قوا به هم بخورد و یک قدرت، فایق گشته، بتواند چالش کند. این مفهوم البته با رقابت به مفهوم مدرن کلمه (competition)تفاوت دارد. در این لفظ (rivalry) چشم و هم چشمی و رقابت تحدّی آمیز وجود دارد که یک ساز و کار عمده حکومت کردن در نظام های پاتریمونیال است. 7. اهمیت دادن به نظامی گری. آن ها به نظامی گری، تقویت قدرت نظامی و گارد ویژه شخصی خیلی بها می دهند، چنانکه در خصوص دولت عثمانی چنین بوده، و این امر برایشان مهم است. 8 . آخرین ویژگی، توجیه دینی است. یعنی معمولا نظام های پاتریمونیال در تحکیم مشروعیت خود از ملاط مذهب استفاده می کنند; سیمان مذهب و عناصر فرهنگی ای که در درون سنت وجود دارد، جلب تبعیت و اطاعت وفادارانه را تضمین می کند. پاتریمونیالیسم چینی از کنفوسیانیسم و ویژه بودن جایگاه و منزلتی که پدر در خانواده برای خود دارد، بهره می گیرد و می دانید که مذاهب کنفسیونیستی به نقش بزرگ خانواده و پدر بسیار بها می دهند. حتی گفته اند که بعد از تأسیس حکومتِ کمونیست ها در چین، مائو خودش را پدر این خانواده یک میلیارد نفری معرفی می کرده و حزب کمونیست چین نیز از مفاهیم کنفوسیوسی بهره برداری بسیاری کرده است، تا تبعیت و وفاداری شهروندان
[289]
و رعایا را نسبت به سیاست های حکومت جلب کند.
به نظر می رسد موارد یاد شده مهم ترین ویژگی های نظام های پاتریمونیال هستند. نظام های نئوپاتریمونیال نیز دارای چند ویژگی اضافی دیگر شدند که عرض کردم. زیرا مقداری نوسازی کردند و نوعی شبه مدرنیزاسیون در آن ها اتفاق افتاد. در نتیجه، معمولا از سنن و فرهنگ و آداب و رسوم و دین و مذهب کمتر استفاده می کنند و به منابع جدیدی از مشروعیت و قدرت متکی شده اند; مثلا در مورد دولتِ شاه بارها گفته شده که چون یک دولت رانتی بوده و با اقتصاد رانتی از طریق نفت تأمین می شده و همچنین حامیان خارجی پیدا کرده و به نوعی وابستگی و تحت الحمایگی نسبت به قدرت های مرکزی سرمایه داری پیدا کرده بود، به منابع جدیدی از مشروعیت دست یافته بود و خیلی احتیاجی نداشت که از مذهب و عناصر فرهنگی استفاده کند. یعنی همان شبه مدرنیزاسیون، او را از این که به عوامل مذهبی متوسل شود بی نیاز می کرده، ولی بقیه شاخص های پاتریمونیالیسم را دارا بوده است.
* آیا تمام این ویژگی ها را بر نظام سیاسی پهلوی منطبق می دانید؟.
حجاریان: می توان تمام ویژگی هایی را که خدمتتان عرض کردم با نظام شاهنشاهی پهلوی تطبیق داد. مثلا در زمینه پیدایش حلقه های مریدی و دوره ها و گعده ها کار شده و در آن قصه نخبگان سیاسی در ایران خوب نشان داده شده است; یا بحث تحدّی و رقابت متوازن که شاه در بین شاخه ها و فراکسیون های مختلف حکومت ایجاد می کرد، کاملا قابل مشاهده است; و یا اهمیت دادن به قدرت میلیتاریستی (نظامی) کاملا مشهود است; شخصی بودن سیاست در زمان شاه کاملا مشاهده کردنی است و شواهد متعددی می توانیم اقامه کنیم که شاه اصلا از دستگاه پارلمانی و حزبی و حتی از دولت استفاده نمی کرده و تصمیم گیری را حتی در جزئی ترین امور، خودش شخصاً انجام می داده است. چنانکه اگر دوره شرف عرض هایی را که برای شاه تدوین می شده و همان رئیس دفتر مخصوصش، حسین فردوست، تهیه می کرده مطالعه بکنید، ملاحظه می کنید که مطلقاً از طریق سازوکارهای بوروکراتیک تصمیم گیری صورت نمی گرفته است; بلکه تصمیم به صورت شخصی گرفته و ابلاغ می شده است. به هر حال، هدف بحث بنده تا اینجا، بیان جنبه های نظری بوده است.
رزاقی: توجه به چند نکته در اینجا ضروری به نظر می رسد:
نکته اول این که، برای بررسی ساخت سیاسی باید به ساخت های دیگر جامعه نیز توجه داشت و نباید به طور منفک آن را بررسی کرد; چرا که در ارتباط ساخت های
[290]
اجتماعی با یکدیگر نوعی باز تولید وجود دارد. مثلا رژیم شاه رژیمی است که در مرحله گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن قرار دارد و اساساً رژیم های دوران گذار، مطلقه هستند. حتی در خود غرب هم این گرایش را می بینیم که مرحله گذار، همراه باقدرت مطلقه، خشونت و سرکوب طی شده است و کمتر رژیمی را می توان نشان داد که این مرحله را به طور دمکراتیک طی کرده باشد; رژیم شاه رژیمی با قدرت مطلقه بود که ساخت اقتصادی، ساخت اجتماعی، فرهنگ عمومی و... آن را پدید آورده بود، ولی اساساً با رژیم های پیش از خود کاملا تفاوت داشت; گرچه این را می پذیریم که بعضی از اشکال پاتریمونیالیسم در ساخت قدرت رژیم شاه قابل مشاهده است. رژیم پهلوی رژیمی نیمه مدرن بود که سعی داشت نظام های اجتماعی مدرن را در جامعه ایجاد کند. نکته مهم در اینجا آن است که در جوامع مدرن، ابتدا اندیشه مدرن شکل گرفت و پس از آن نظام اجتماعی مدرن تحقق یافت; ولی در کشورهای جهان سوم نظیر ایران، ابتدا نظام اجتماعی شبه مدرن، شکل گرفت و پس از آن اندیشه مدرن مطرح گردید، آن هم در سطح نازل. به هر حال، رژیم شاه صرف نظر از جنبه های دیگر آن، دارای نظام سیاسی شبه مدرن بوده که آن را از اشکال پاتریمونیال جدا می کند.
نکته دوم این که، امروزه به دلیل تحولات به وجود آمده در اَشکال رژیم های سیاسی، سنخ شناسی وبری تا حدود زیادی اعتبار خود را از دست داده است و به نظر می رسد که نیازمند تدوین دوباره و به روز شدن است. اگر لازم می دانید می توانیم در این زمینه بحث را ادامه دهیم.
نکته سوم این که، ماهیت دولت رژیم پهلوی ماهیت بناپارتی است که در شمار اَشکال دولت مدرن قرار می گیرد.
حجاریان: درست است; ما 2500 سال سابقه شاهنشاهی داریم و این سابقه طولانی، ساختارهای سنگینی را به وجود می آورد; از جمله بافت فرهنگی و اجتماعی. نظام پاتریمونیال هم از تداوم همین ساختار استفاده می کند و می تواند خودش را باز تولید کند; یعنی ریشه ها و اشکال اولیه نظام پاتریمونیال و پدر شاهی را ما در خانواده، نظام اشتغال، نظام آموزش و در همه جا می بینیم. به همین خاطر، وقتی که گفته می شود ما هر کدام، یک شاه کوچک هستیم بیوجه نیست; گاهی گفته شده که شخص شاه به این دلیل شاهنشاه بود که همه خود، شاه بودند و او شاه شاهان بود; یعنی نظامی از شاهان و سلسله مراتبی از شاهان در این مملکت چیده شده بود و به همین
[291]
خاطر است که جمهوریت در نظامی که 2500 سال سابقه شاهنشاهی دارد، خیلی مشکل پا می گیرد; چرا که آن ساخت های قبل از انقلاب، خود را تحمیل می کنند و می خواهند خود را باز تولید کنند و از طریق نهادهای مختلف، نظیر نهاد خانواده، دوباره آن مناسبات را بر قرار کنند. بنابراین ما پاتریمونیالیسم را باید در همه جا ببینیم.
نکته دوم این که، تفاوت عمده ای که من فکر می کنم بین نظام پاتریمونیال قاجاری و نئوپاتریمونیال پهلوی وجود دارد، در چند عرصه است. گرچه این دو رژیم از نظر جوهر و ماهیت، از هم متمایز نیستند، ولی آنچه در واقع رنگ و لعاب مدرن تری به رژیم پهلوی می زند در چند جهت است:
یکم، مطلقه شدن قدرت است. در دوران قاجاریه نفوذ حکومت از چهار دیواری دروازه های تهران خارج نمی شد، در حالی که در رژیم مقتدر پهلوی، بخصوص پهلوی اول، و بعد در دوره محمدرضا شاه این بحران نفوذ از طریق سرکوب حل شد. گفتیم یکی از وجوهی که در پاتریمونیالیسم مطرح است سر بر کشیدن قدرت های مرکز گریز است که قدرت مرکزی را به چالش می کشند. دولت پهلوی این مشکل را حل کرد و با سرکوب مطلقِ تمام خوانین محلی و فئودالی و ملوک الطوایفی و تثبیت قدرت مرکزی، بحران نفوذ پاتریمونیالیسم را حل کرد و در این راه از بوروکراسی مدرن تر خود بهره گرفت. بوروکراسی پهلوی حتماً نسبت به بوروکراسی قاجاری مدرن تر بود. بر این اساس، ما قدرت مطلقه را از دوران رضاخان در ایران تجربه کردیم.
دوم این که، دولت های قاجاری به همان دلایلی که عرض کردم، سخت به مذهب نیاز داشتند. یعنی سیمان و ملاط و چسب و پیوند ساخت اجتماعی و فرهنگی و عامل تبعیت توده ها از پادشاه، عمدتاً خصلت مذهبی داشت. اما از یک مقطعی به بعد، که زمان دولت پهلوی است، دیگر رضاخان به چسب و ملاط مذهبی و ایدئولوژیک جهت پیوند ساخت ها احتیاجی ندارد. وی که سرسپردگی خودش را اعلام کرده و تابع یک قدرت بیگانه شده با شدت و قساوت هر چه تمام تر حاکمیت خود را تثبیت می کند. بعد هم که دولت محمدرضا شاه، با درآمدهای نفتی تا حدودی توانست علاوه بر آن ویژگی هایی که داشته و تحت الحمایه بوده، ویژگی رانتی را هم بر دولتش اضافه کند و با قدرت پولی ای که به دست آورده بود، امکان مانور زیادی را به خود اختصاص دهد. به همین خاطر پشت پا زدن به مذهب را به آن حد می رساند که جشن هنر شیراز
[292]
را به راه می اندازد و در خیابانهای شیراز، شاه به موهن ترین افعال و حرکاتی که احساسات افراد مؤمن را جریحه دار می کند، دست می زند. این ها عواملی است که من فکر می کنم تفاوت های میان نئوپاتریمونیالیسم و پاتریمونیالیسم را نشان می دهد. پاتریمونیال و پاتروناژ اصلا از یک ریشه هستند; پاتروناژ (patronage)یعنی ارث پدری ـ به طوری که پدر حتماً مرده باشد ـ و خلاصه آنچه پدر به فرزندش هبه می کند. و این در دست حاکم نئوپاتریمونیال زیاد است و پاتروناژ زیادی در اختیار دارد که می تواند توزیع کند. پول نقد دارد و قدرت مانورش بالاست; پول نفت را به هر جا می تواند تزریق کند و به واسطه آن، شبکه ای از حامیان برای خویش فراهم کند; به طوری که کسانی پاتروناژ می گیرند و برایش جلب حمایت می کنند. این خصلت مهمی است که مثل خون در رگ و پیِ شبکه مناسبات اقتدار پاتریمونیالیستی جاری است.
سوم، ویژگی انسدادی حکومت است. یعنی قدرت تصمیم گیری مطلقه; به نحوی که خودش تصمیم می گیرد و مطلق العنان است و اجازه نمی دهد کسی در قدرت او سهیم شود. چه بسا اصولا پالیتی (polity)ـ یعنی جامعه سیاسی ـ نداشته باشد. پالیتی یعنی فضای اعتباری ای که در آن، قدرت های مختلف سیاسی مانند احزاب با همدیگر رقابت و چالش می کنند; نظیر ایتالیا که در پالیتی آن هفت، هشت حزب با هم رقابت دارند، ائتلاف می کنند و.... در رژیم های نئوپاتریمونیال، پالیتی نداریم و به شدت محدودیت وجود دارد. بدین سان، دولت های نئوپاتریمونیال از دولت کلاسیک بورژوایی بسیار فاصله دارند. ما نمی توانیم دولت شاه را یک دولت کلاسیک بورژوایی بدانیم; هر چند ممکن است به لحاظ فورماسیون و صورت بندی اقتصادی بتوانیم رژیم پهلوی را، بخصوص بعد از اصلاحات ارضی ای که انجام داد، در شمار دولت های سرمایه داری تلقی کنیم، بدون این که روبنای قدرت سرمایه داری که دولت های کلاسیک بزرگ دارا می باشند در ایران به وجود آمده باشد. به هر حال، ما تا آستانه انقلاب تجربه ای از دولت مدرن نداریم.
رزاقی: اگر قدرت مطلقه ای را که شما مطرح کردید، به عنوان یکی از عناصر مقوم دولت مدرن بگیریم، باید از دوره رضاخان دولت مدرن در ایران شکل گرفته باشد; یعنی دولت ملی پدید آمده و آن گسست ایجاد شده باشد. پس چرا جناب عالی اصرار دارید که رژیم شاه را در شمار رژیم های پاتریمونیال قرار دهید، در حالی که یکی از
[293]
عناصر اصلی دولت مدرن را در خود دارد؟ نکته دوم این که، در خصوص رابطه دین و دولت، به نظر من دولت پهلوی به یک معنا سکولار نبود، بلکه رابطه سنتی دین و دولت را دگرگون نمود. در گذشته، سلاطین خود را با دین منطبق می کردند، ولی از زمان رضاخان به این طرف این رابطه معکوس می گردد و رژیم سعی دارد که دین را با خود منطبق کند; به عبارت دیگر، تلاش می کند تا دین دولتی به وجود آورد نه دولت دینی. نزاع عمده بین علما و رژیم شاه نیز در همین جاست. تقریباً در غرب نیز همین حالت رخ داد. یعنی اساساً دولت های غربی در ابتدا ضد کلیسا نبودند، بلکه دولت های لائیک بودند که حوزه عمومی را از حوزه خصوصی جدا کردند و دین را محدود به حوزه خصوصی کردند. رژیم پهلوی چنین کاری را دنبال می نمود. این دو نکته می تواند به ما کمک کند که رژیم پهلوی را در شمار رژیم های پاتریمونیال قرار ندهیم.
حجاریان: میان این دو، فرقی وجود دارد; دولت های مستقل غرب و اروپا یک دوران و پیشینه خاصی دارند. برای مثال، دولت بیسمارک را در آلمان نمونه ای از یک قدرت مطلقه می گیرند; مطلقه بودن آن دولت ها با مطلقه بودن رضاخان تفاوت دارد. ممکن است به طور اسمی، آن را جزء دولت های مدرن قرار دهیم، ولی این را مدرن نمی گوییم، بلکه شبه مدرن می گوییم. زیرا قدرت مطلقه بیسمارک ناشی از اراده ملتش است. یعنی در عین مطلقه بودن، برآمده از اراده ملت می باشد. به عبارت دیگر، آن قرار داد اجتماعی و آن همبستگی ملی و ناسیونالیسم، بهوجود آمده و حال می خواهد خود را حفظ بکند و در دنیایی از چالش ها با کشورهای دیگر اروپایی، عقب ماندگی خود را جبران بکند; در حالی که مطلقه بودن رضاخان کاملا متکی به یک قدرت بیگانه است. یعنی انگلیس مایل است رضاخان در اینجا قدرت مطلقه داشته باشد. به همین خاطر، در جنگ جهانی دوم که آن حامی خارجی دست حمایت را برمی دارد، مثل مقوا تا می شود و خودش به خودش می گوید: زکی ! در دوره محمد رضا شاه پهلوی هم ضمن این که این حمایت هست و با پول نفت هم اسلحه می خریم و اقتدار میلیتاریستی و نظامی به وجود آورده ایم، اما همه این ها در زمان انقلاب فرو می ریزد، در حالی که در قدرت مطلقه ای مانند هیتلر تا نیروهای متفقین به پشت دروازه های برلین نرسیده اند و سنگر به سنگر آنجا را تسخیر نکرده اند، از بین نمی رود; یعنی تا لحظه آخر مقاومت می کند و با فشار نیروی خارجی از بین می رود. به نظر بنده، از این جهت دولت مطلق آتاتورک بسیار پیشرفته تر و مدرنیزه تر است تا
[294]
دولت مطلقه ای مثل دولت رضاخان. خلاصه همان گونه که شبه مدرنیزاسیون داریم، این ها هم مطلقه نما هستند.
رزاقی: من نمی توانم این را بپذیرم که صرفاً مطلقه نما هستند، بلکه اقداماتی که در این مدت انجام شده بیانگر آن است که مطلقه اند; گرچه برخلاف دولت های مطلقه غربی، این امر درون زا نبوده است و مثل سایر اشکال تجدد به صورت برون زا اتفاق افتاده است و علت آسیب پذیری آن هم در همین نکته نهفته است. در کشورهای شرقی همیشه حوزه دولت از حوزه جامعه گسترده تر بوده است و در عصر جدید پای قدرت های بزرگ به این صحنه باز شده، ولی دست کم توانسته است یک دولت ملی به وجود آورد و کشورهای دیگری هم که این مسیر را طی کرده اند بیشتر دارای چنین آسیب پذیری ای بوده اند. ممکن است دولتی در ابتدا فاقد مشروعیت باشد، ولی پس از چند سال به دلیل کارآمدی مشروعیتش را به دست آورد.
حجاریان: ما هر دولتی یا هر خودکامگی مطلقی را نمی توانیم دولت مدرن بنامیم. اَشکال مختلفی از خودکامگی های مطلقه داشته ایم; چنگیز خان، تیمور، نادرشاه. ما پادشاهان مطلق و مقتدر زیادی داشته ایم، اما این ها را نمی گوییم مدرن. زیرا قدرت مطلقه مدرن از لویتان شروع می شود; به این معنا که ابتدا قدرت خودش را از نمایندگی توده ها می گیرد; یعنی مفهوم نمایندگی (representative)شکل می گیرد و جامعه مدنی بسیار پر قدرتی به وجود می آید. و این دولتی است بر فراز جامعه مدنی و نماینده جامعه مدنی. به همین خاطر دولت توتالیتر ممکن است به وجود بیاید; دولت توتالیتر علاوه بر مطلقه بودنش، یک دولت کاملا مدرن است و با یک دولت خودکامه استبدادی شرقی فرق می کند. در دولت استبدادی شرقی اصلا جامعه مدنی به وجود نیامده و مفهوم نمایندگی جامعه مدنی نداریم. ما دولتی را مدرن می دانیم که مفهوم نمایندگی در آن شکل گرفته باشد، دولت استبدادی شرقی اصلا پالیتی (جامعه سیاسی) ندارد; به این معنا که دولت یا نماینده خداست یا نماینده یک طایفه، یا نماینده خون خاصی است. مشروعیت نوع مدرن بر اَشکال مختلف نمایندگی استوار است.
رزاقی: در بحث بُدَن، دولت ملی زمانی تشکیل می شود که حاکمیت دارای مشخصاتی نظیر غیر قابل انتقال و تقسیم ناپذیر بودن باشد. پس از آن بحث لویتان هابز مطرح می شود، ولی هنوز بحث جامعه مدنی شکل نگرفته است. در چنین جامعه ای گرچه دولت ملی پدید آمده و مرزهای مشخص موضوعیت یافته، ولی چیزی به نام جامعه مدنی در کار نیست و حوزه خصوصی از حوزه عمومی جدا نشده
[295]
است; جامعه مدنی بالاک پدید می آید. مثلا در اندیشه بُدن و اندیشه هابز، شاه را نمی شود عزل کرد، در حالی که اگر مفهوم نمایندگی بدرستی در کار باشد باید بتوان عزلش کرد. در آنجا نصب مطرح است و نمایندگی معنا ندارد. تنها با لاک است که مفهوم نمایندگی پیدا می شود.
حجاریان: نصب را قبول دارم; ما وقتی که صحبت از دولت (state) به معنای مدرن کلمه می کنیم می گوییم دولت ـ ملت (Nation - state). در دولت پاتریمونیال ما دولت ـ ملتی نداریم، یعنی مفهوم ملت داده نشده تا دولت ملت را نمایندگی کند.
رزاقی: این اشکال به نحو عام تری مطرح است; برای مثال می گوییم در همه جنبه ها تجدد در ایران پا نگرفت. زیرا نظام اجتماعی تجدد به ایران آمد، ولی پویش تجدد رخ نداد. این را ما می پذیریم که دولت جزء یکی از اشکال نظام تجدد بود که در ایران رخ داد; گرچه شما می توانید در اَشکالش تردید کنید، ولی ساخت و ظاهرش مدرن بود.
حجاریان: ساخت و ظاهری ندارد. من با شما موافقم; شما مؤید حرف من هستید. در واقع، شما می گویید ساخت و ظاهرش مدرن بود، یعنی همان شبه مدرن; و معتقدید که در جوهر مدرن نبوده، زیرا ملتی را نمایندگی نمی کرده است.
رزاقی: در عین حال نمی توانیم بگوییم که نظام نئوپاتریمونیالی است!
حجاریان: نخیر، نئوپاتریمونیالی است و من به خاطر همین از لفظ نئوپاتریمونیال استفاده می کنم; دولت کارلوس را هم به عنوان نئوپاتریمونیال طبقه بندی می کنند و طیف وسیعی از دولت های دیگر را نیز جزء دولت های نئوپاتریمونیالی قرار داده اند. به خاطر همین از لفظ نئوپاتریمونیال استفاده کردم تا تفاوت آن با پاتریمونیالیسم، روشن شود.
اما بخش دیگر سؤال، یعنی این که آسیب پذیری های نظام پیشین یا همان نظام نئوپاتریمونیال چه چیزهایی است که از آن جهات این نظام ممکن است بشکند. وبر گفته که پاشنه آشیل این نظام، بوروکراسی و بویژه بوروکراسیِ نظامی و به تعبیر او، معضل سلطانیزم است که بحران مشروعیت را سبب می شود; بدین بیان که دولت های پاتریمونیال و نئوپاتریمونیال مرتب بوروکراسی هایشان را گسترش می دهند، خواه بوروکراسی لشکری یا کشوری. آنگاه تا مدتی به صورت پرداخت مواجب مستقیم آن ها را تأمین می کنند و از مقطعی به بعد خزانه حکومت ته می کشد و منابع حکومت
[296]
به انتها می رسد; که در این مسئله (تهی شدن خزانه)، اشرافیت و اتلاف منابع ملی و سرمایه های ملی هم عامل مهمی است. در نتیجه حکومت دیگر قادر نیست مواجب بدهد و به همین خاطر، برای نگهداری فرمانده نظامی اش بخش هایی از زمین های کشاورزی را به صورت تیول به او واگذار می کند ـ وبر در مورد دولت های آسیایی سخن می گوید که با فئودالیسم غربی متفاوتند; وی در صدد است تا رابطه میان پاتریمونیالیسم و فئودالیسم را مشخص کند ـ و از یک مرحله به بعد شروع به تیول دادن خالصه جات می کند و بدین سان سربازها از ممرّ آن ها ارتزاق می کنند. در واقع، ابتدا یک عنصر فئودالی وارد نظام پاتریمونیال می شود، ولی با ورود این عنصر چند اتفاق می افتد; یکی این که پادشاه حاکم پاتریمونیال که از سویی می خواهد خود را ابوالملة (پدر ملت) بداند و در ذاتش پدر بودن نهفته، و از سوی دیگر مشتی از رعایای خود و فرزندان خود را کرایه می دهد و در اختیار سرفرماندهان نظامی می گذارد و آن ها شروع می کنند به باج و خراج گرفتن از این رعایا. در نتیجه، استحصال مازاد از این طریق صورت می گیرد و در واقع با دست خود تا حدودی به جنبش های دهقانی کمک می کند. دیگر این که، پایه های مشروعیتش را کاملا متزلزل می کند. و سرانجام این که وقتی این قدرت فئودالی ایجاد شد کم و بیش مثل نئوفئودالیسم اروپایی، هر کدام به دنبال کسب سهمی در قدرت سیاسی هستند; مثل اشرافیت اروپایی که با پادشاه به گونه ای بالانس و موازنه قوایی می رسد و بینشان در حقیقت نوعی عقد منعقد می شود که شاه نتواند متعرض مایملک آن ها و شئوناتشان بشود. به همین خاطر، هر قدر گستره جغرافیایی نظام پاتریمونیال توسعه می یابد، مشکلاتش هم بیشتر می شود. مضاف بر این که اگر بنا باشد یک جنگ خارجی با کشور همسایه و بیگانه دیگری رخ دهد، نظام پاتریمونیال مخارجش به صورت سرسام آوری بالا می رود و برای این که بتواند اسب و علیق و مواجب آن ها را تأمین کند، آن خصلت بیشتر تشدید می شود و عناصر فئودالیته بسط می یابد; تا جایی که از شاه جز یک دیوانه یا مترسک باقی نمی نماند و ممالیک و غلامان سابق و بردگانی که اکنون فرماندهان لشکر شده اند، او را سرنگون می کنند. چنانکه در دولت عباسیان و در حرکت فاطمیان مشاهده گشت. یا مثلا المعتصم در بغداد به نام خلیفه یا پادشاه ممالک محروسه و امپراتوری جلوس نموده بود، اما غلامان ترک او سلسله های مختلف غزنویان و... را تشکیل می دادند و صرفاً در گوشه و کنار مملکت به نام او سکّه می زند
[297]
یا حداکثر، خطبه ای می خواندند. این گونه است که این نظام از هم می پاشد.
در مورد دولت عثمانی و فروپاشی امپراتوری عثمانی هم، وبر چنین تحلیلی می کند; به عقیده او بحران مشروعیت در نظام های پاتریمونیال از آنجا شروع می شود که این نظام ها از یک طرف، برای این که ویژگی پدری خود را نسبت به ملت حفظ کنند درآمدها و عوایدی را که به دست می آورند، صرف رفاه عمومی می کنند و از طرف دیگر، مقتضیات عقلانیت بوروکراتیک به این ها فشار می آورد که بخصوص با بروز یک جنگ خارجی، عواید و درآمدهای ملی را صرف فرماندهان نظامی کنند. یک برهان ذو حدّین و یک دو راهی گریزناپذیر فرا روی آن ها قرار می گیرد و از همین جا فرو می پاشند. البته هابرماس هم در مورد دولت های مدرن و متأخر سرمایه داری گفته است که دولت های رفاهی برای حفظ مشروعیتشان، از یک طرف باید به ایجاد وفور و رفاه اجتماعی تن در دهند و از طرف دیگر، باید مقتضیات سرمایه داری و عقلانیت بازار را بپذیرند; این دو قابل جمع نیستند و باید میان آن ها نوسان کرد. یعنی باید دائماً از لیبرالیسم به کینزیانیسم تردد کرد. در نتیجه، بر اثر فرسایش ناشی از نوسان بین این دو قطب یک نوع تنش و خستگی در این نظام ها به وجود می آید و مشروعیتشان زیر سؤال می رود. دولتی مثل شاه هم در چنین معضلی گیر کرد; از یک طرف، قدرت مانورش را بهوسیله کاهش درآمدهای نفتی از دست داد و از طرف دیگر، برای این که بتواند آن را جبران کند ایادی اش را بر مقدرات مردم حاکم کرد. حتی در سرمایه داری نوخواسته و نو کیسه هم سهمی را به صورت انگلی به این ها می دهند; یعنی هر کسی که در این مملکت می خواهد یک کارخانه بشقاب سازی هم درست کند، او را وادار می کنند که آن ها را در قسمتی از سرمایه خود شریک سازد. در واقع، از سویی در بازار و در رشد بورژوازی صنعتی دخالت می کند ـ به خاطر این که مجبور است یک جوری عواید آن ها را بپردازد ـ و از سوی دیگر، می خواهد به عنوان امپراتور ایران و شاه شاهان و آریامهر خودش را قلمداد کند. از اینجاست که بحران مشروعیت در ساخت اقتدار پادشاهی سر برمی کشد.
بنابراین مهم ترین نقاط آسیب پذیر این نظام ها، اولا ناشی از انسداد فضای سیاسی است; وقتی فضای سیاسی انسداد پیدا کرد، هر اجحاف و ظلمی که به گروه های اجتماعی وارد شود، به سرعت رنگ و بوی سیاسی به خود می گیرد و اجحاف های اقتصادی بلافاصله سیاسی و پولیتیزه می شوند; چرا که مجاری شرکت در فرآیند
[298]
تصمیم گیری سیاسی مسدود است. در حالی که اگر آن مجاری، باز و غیرمتصلب بود، فرد سرمایه دار یا دانشجو یا... خود اقدام به حل مشکلش می کرد. ولی حال که بسته است، مشکل بلافاصله خصلت سیاسی به خود می گیرد. ثانیاً، از آنجا که پایه مشروعیت ضعیف است، طیف مخالفان بسیار گسترده است و برخلاف مخالفان یک دولت کلاسیک بورژوایی که ممکن است مثلا در سندیکاهای کارگری باشند، به واسطه بحران عمیق مشروعیت، طیف مخالفان این نظام ها همه را اعم از سرمایه دار، بورژوا، دهقان، خورده بورژوازی و طبقات شهری و روستایی در بر می گیرد. حتی در انقلاب دیدیم که ساواکی ها هم آمدند و گفتند ما هم به انقلاب پیوستیم; خود شاه هم می گفت که من صدای انقلاب شما را شنیدم; یعنی تا حدی است که در خانه شاه و دربار هم اعتراض بالا گرفته است.
* یک جهتِ گسترده بودن طیف مخالفان را می توان با عدم تطابق بین نظام سیاسی و ساخت جامعه در این دوره توضیح داد; مثل دوره قاجار که نظام سیاسی ما ایلاتی، ولی جامعه ما کشاورزی است. یعنی در این دوره می بینیم که خاستگاه نظام سیاسی چیزی غیر از جامعه و نیروهای اجتماعی است و این خاستگاه غیر مطابق، فاصله ای پرنشدنی بین نظام سیاسی و جامعه تولید می کند و با ظهور بحران، نیروهای گوناگون اجتماعی همه در طیف مخالفان صف آرایی می کنند!.
حجاریان: بله، در نظام قاجاریه به هر حال می گوییم که بافت حکومتی منبعث از یک صورت بندی اقتصادی به نام ایلات است، در حالی که بافت اجتماعی ما دهقانی است. ولی رژیم شاه خاستگاه اجتماعی طبقاتی ندارد و بی خاستگاه (classless)است. می دانیم که پاره ای از دولت ها، پایه طبقاتی دارند (classbase)، ولی دولت شاه را دولتی بی پایه یا بی طبقه یا فراطبقاتی می شناسند که به هیچ طبقه ای متکی نیست; بنابراین همه طبقات علیه او هستند. یعنی در دولت قاجاریه اگر تعارضی هست بین دو نوع صورت بندی ایلاتی و کشاورزی است، ولی دولت پهلوی یک دولت بی طبقه است و این اواخر به دنبال چهار تا چماقدار می گردد تا از دهات بیایند و حرکتی در شهر، به طرفداری از او نشان بدهند. حتی گارد ویژه شاه هم از هم می پاشد.
* در واقع شکاف میان ساخت سیاسی و ساخت جامعه به گونه ای می شود که، ساخت سیاسی تطابق خود را با ساخت جامعه از دست می دهد. یعنی ساخت رژیم، همان گونه که در استدلال شما بود، نئوپاتریمونیال است، ولی ساخت جامعه بتدریج مدرن می شود!.
[299]
حجاریان: این جهت را قبول دارم; یعنی قطعاً ساخت اجتماعی و ساخت اقتصادی از ساخت سیاسی پیشی گرفته و نوعی ناهمفازی پدیدار گشته بود، و این ناهمفازی و ناهمزمانی بین دو ساخت را یکی از دلایل فروپاشی دانسته اند، ولی نه به معنایی که تناقض بین این دو نوع صورت بندی باشد.
باز نقطه آسیب پذیر دیگری را که می توان اشاره کرد این است که، از آنجا که این دولت ها مانع مشارکت حتی گروه های ممتاز می شوند، اقشار ذاتاً غیر رادیکال را تبدیل به اقشار رادیکال می کنند. چنانکه شاه به گروه های ممتاز اجازه فعالیت اقتصادی می داد، ولی اجازه فعالیت سیاسی نمی داد و می گفت در عرصه سیاسی، تصمیم گیر من هستم; در عرصه اقتصادی هر کار می خواهید بکنید. در نتیجه، با دست خود باعث رادیکال شدن چنین اقشاری گردید. برای مثال، سران جبهه ملی ذاتاً هیچ گاه عناصر رادیکالی نبودند، منتها شاه تا آنجا مانع از مشارکت سیاسی می شود که همین ها را نیز رادیکالیزه می کند و سنجابی، که اصلا حال مبارزه سیاسی و تندروی را ندارد، رادیکال می شود. از دیگر مشکلات این رژیم ها این است که متوسل به سرکوب می شوند; یعنی راهی برای ابراز خواسته های اقتصادی باقی نمی گذارند و با اولین جنبشی که مثلا برای مطالبات صنفی و کارگری برپا می شود، از آنجا که نمی توانند با آن مدارا کنند، دست به سرکوب می زنند. در نتیجه، مخالفت و اپوزیسیون در این رژیم ها عمدتاً خصلت زیرزمینی و غیرقانونی (illegal)دارد، و اپوزیسیون قانونی (legal) که حاضر باشد در چارچوب مقررات و قوانین، مبارزه سیاسی کند وجود ندارد و چنین قوانینی اصلا در این کشور نیست که بتواند چارچوب رقابت و مبارزه را تأمین کند. به همین خاطر، جنبش های انقلابی نیز معمولا خصلت توده ای پیدا می کنند. البته در جامعه ما چون نهاد روحانیت، خودش سازمان یافتگی خاصی داشت، مانع از رادیکالی شدن فوق العاده انقلاب شد و انقلاب اسلامی، چندان خصلت مخرّب پیدا نکرد و مهار عمده ای توسط رهبری روی توده ها اعمال شد. ولی در جوامعی که کاملا تودهوار شده اند معمولا انقلاب ها خصلت تخریبی، آنارشیستی و ویرانگر می یابند. زیرا همه اشکال مسالمت آمیز مبارزه مسدود است. از نقاط آسیب پذیر دیگر نیز این است که همان طور که گفتم، چون باید پاتروناژ را به نزدیک ترین افراد، سرریز و جاری کرد، دودمان حاکم یا به طور اقطاع و تیول بهره مند می شوند یا از خالصه جات، عُشریه و جزیه می گیرند و یا در نظام شاهی از انحصارات و پیمانکاری ها برخوردار می شوند و در نتیجه، این پاتروناژها به عده خاصی از
[300]
نورچشمی ها داده می شود. به همین خاطر، کسبه، تجار، اشراف و پیمانکاران خرد، متضرر می شوند و تمام این اقشار با رژیم ضدیت پیدا می کنند و ائتلاف گسترده ای بین همه آن ها شکل می گیرد. به همین خاطر، در مورد انقلاب ایران گفته اند که یکی از خصلت های مهم انقلاب ایران، ویژگی پوپولیستی آن است; یعنی ائتلافی از همه طبقات، بدون این که مرزها احساس شود، و انقلاب تمام خلقی. حامیان خارجی این نوع رژیم ها نیز تا آخر خط کنار آن ها نمی مانند و این خود آسیب پذیری دیگری است. در زمان اوج گیری انقلاب، هوا کوفنگ (رهبر چین) یک بار به ایران آمد، اما تا موقع پیروزی انقلاب، شعار مرگ بر چین فراموش نمی شد. بعد مجبور شدند عذرخواهی کنند که اشتباه کردیم و به سرعت حمایت خودشان را از شاه برداشتند. نقطه آسیب پذیر دیگر این نظام ها این است که هر چه در میان نیروهای اجتماعی به دنبال نیروی سوم بگردند پیدا نمی کنند. در ایران نیز دست آخر، بختیار مطرح شد که نمی توانست بین شاه و مردم، نیروی سوم باشد; اما در فیلیپین این کار را توانستند بکنند. زیرا خانم آکینو تقریباً می توانست نیروی سوم بین مارکوس و کمونیست ها باشد; چون پایه اجتماعی داشت و به عنوان نیروی سوم یک نیروی اجتماعی را می توانست نمایندگی کند.
از دیگر نقاط آسیب پذیر نظام های پاتریمونیال فساد است. فساد عمیق و گسترده ای که نیروهای مسلح را هم کم کم به سمت بی کفایتی و فساد سوق می دهد. چون حاکم پاتریمونیال، به خاطر ترس از کودتا آدم های خودش را این سو و آن سو می کارد، و تنها کسانی که سرسپردگی خودشان را ثابت کنند، نه این که الزاماً لیاقتی داشته باشند، باقی می مانند. بنابراین، نظام های مزبور سخت ارادت سالارند. در حالی که در بوروکراسی های مدرن، اصل بر شایسته سالاری است، یعنی افرادی مناصب نظام بوروکراسی دولتی، کشوری و لشگری را پر می کنند که لیاقت و کفایت ذاتی دارند، نه آن که به واسطه انتصاب شان به این خاندان یا آن خاندان و یا به واسطه وفاداری شان چیده شده باشند. صفات اکتسابی و فضایل اکتسابی شان است که آن ها را در رأس مصادر و پست های کلیدی قرار می دهد. در نظام های پاتریمونیال کار به مخلص سپرده می شود; یعنی کسی که ارادتمندی، وفاداری و اخلاص خود را ثابت کرده باشد. به همین خاطر، بوروکراسی ها ناکارا هستند و قادر نیستند یک برنامه توسعه را به خوبی پیش ببرند، لشکر ناکاراست و در جنگ و در سرکوب، مشکل پیدا می کند. این ها را که برشمردم، شاید مهم ترین نقاط آسیب پذیری این رژیم ها باشد.
[301]
هانتینگتون در یک جمع بندی چهار ویژگی را برشمرده که عبارتند از: بخشش یا هبه و عطایا، خویشاوند پروری، رفیق بازی و فساد.
* جناب عالی از ساخت قدرت با عنوان ساختِ سلطانی یاد کردید. این ساخت با نهادهای دیگر، از جمله نهاد خانواده، آموزش، فرهنگ، بویژه فرهنگ سیاسی، چه نسبتی پیدا می کند؟ اصولا چه رابطه ای بین فرهنگ سیاسی یا فرهنگ عمومی جامعه مان، که در طول تاریخ بر پایه ها و عناصری شکل گرفته، با ساختی که تبیین فرمودید می توانیم برقرار بکنیم؟.
حجاریان: در پاتریمونیالیسم و نئوپاتریمونیالیسم، گرچه بحث از یک ساخت قدرت سیاسی است، اما ساخت فرهنگی پاتریمونیال هم داریم، که خصوصاً جنبش های فمینیستی در مقابلش خیلی موضع می گیرند. اما از زاویه فرهنگ سیاسی، طبق دسته بندی آلموند در کتاب فرهنگ مدنی (civic culture)، سه نوع فرهنگ سیاسی تیپ شناسی می شود، که نوع دوم آن که تبعی است به عقیده من متناظر با پاتریمونیالیسم و نئوپاتریمونیالیسم است. در فرهنگ تبعی (subjective)اصل بر تبعیت است; یعنی همان طوری که پسر از پدر باید تبعیت کند، عموم مردم نیز که صغیر، محجور و مجنون هستند، برای این که رشد پیدا کنند باید از کسی که مصلحت عموم را تشخیص می دهد تبعیت کنند; که تعالی و تکاملشان در تبعیت و عبودیت است. حال، این تبعیت یا در شکل زورمدارانه اش ظاهر می شود ـ مثل فرعون که قرآن درباره او می گوید: استخفّ قومه فأطاعوه; یعنی اطاعت قوم از فرعون، از باب استخفاف است; وقتی قوم تحقیر شدند و خودشان را حقیر احساس کردند، برای تکامل خودشان ناچارند این تبعیت را بپذیرند ـ و یا در اشکال دیگر تجلی می یابد. در مقابل فرهنگ تبعی، فرهنگ مشارکتی (Participatory) قرار دارد که اساساً مربوط به فرهنگ های مدرن است و جز در دولت هایی که مردم را نمایندگی می کنند، یعنی دولت های مدرن، محقق نمی شود. بنابراین فرهنگ سیاسیِ متناظر با ساخت سلطانی، همان فرهنگ تبعی است.
* اصولا آیا می توان گفت که چنین فرهنگی تأثیرگذار و یا حتی مولّد ساخت سلطانی است، یا این که برعکس، ساخت یاد شده فرهنگ متناسب با خود را نیز تولید کرده است، و یا اصولا باید به نحو دیگری رابطه آن دو را در جامعه خودمان بررسی کنیم؟.
[302]
حجاریان: تقدم و تأخر را نمی توانیم چندان در بحث ها به دست آوریم، ولی می توان گفت که تعاملِ دائمی بین این دو وجود دارد. به هر حال، باید آن ساخت پدرسالارانه باشد تا فرهنگش زاده شود و فرهنگ پدرسالارانه هم طوری است که حتی اگر پدری هم در میان نباشد خود فرهنگ دنبال آن می گردد تا برای خود پدری دست و پا کند. در انقلاب های دهقانی پادشاه را سرنگون و اعدام می کردند، اما بالاخره می گفتند شاه می خواهیم و پسرش را بر تخت می نشاندند; یعنی به او می گفتند شما پدر هستید، هر چند یک بچه 8 ساله باشید. جامعه باید پدر داشته باشد; همان طوری که زنبورها ملکه، و موریانه ها پادشاه دارند.
رزاقی: بنده سؤالم این است که آیا آسیب پذیری هایی که آقای حجاریان برشمردند، از ذات نظام های پاتریمونیال یا نئوپاتریمونیال برمی خیزد، یا این که بر بعضی از انواع آن ها مترتب است و بر بعضی نیست؟ چنانکه بعضی از نظام های پاتریمونیال به دلیل کارآمدی، روز به روز بر مقبولیت و مشروعیت شان افزوده می شود; به طوری که حتی پاره ای از آن ها پس از طی مرحله گذار توانسته اند به نظام های دمکراتیک انتقال پیدا کنند. برای مثال، کره جنوبی نظامی بود که نظامی ها در آن حکومت می کردند و می توانیم بگوییم که تا حدود زیادی یک نظام پاتریمونیال بوده است. ولی بعد از مدتی به دلیل کارآمدی و ظهور گروه ها و طبقات جدید، عملا به مدل دمکراتیک انتقال پیدا کرده و نیازی هم احساس نشد که این انتقال و دگرگونی به صورت قهر آمیز انجام گیرد!
حجاریان: با فرض ثبات عوامل محیطی، نظام های پاتریمونیال امکان بقایشان بسیار زیاد است. یعنی اگر عوامل محیطی خیلی متحول نباشند و فشاری از محیط وارد نشود، این نظام ها تا مدت های زیادی تداوم خواهند داشت; نظام شاهنشاهی در ایران، 2500 سال در اشکال مختلف پاتریمونیال و پاتریارشال (پدر سالار) دوام آورده است و این که در یک مقطع، این نظام شاهنشاهی دگرگون می شود و ساخت سیاسی فرو می ریزد، به خاطر فشار عوامل محیطی است. عوامل محیطی، نظیر جنگ هایی که بر یک کشور تحمیل می شود، احتمال بسیار دارد که نظام پاتریمونیال را در هم بشکند. با وارد شدن عنصر خارجی باید بخشی از درآمدها صرف مقابله با آن شود، در نتیجه قدرت مانور از دست می رود و برای این که حاکم، ابوالملة (پدر ملت) باقی بماند، امکانات کافی نیست; بویژه در یک دولت رانتی مثل ایران که درآمد نفت
[303]
در اثر استیلای نظام بین المللی و سرمایه داری جهانی کاملا نوسان می کند و در نتیجه، اوپک، بازارهای جهانی و خریداران بیرون، تعیین کننده میزان آن هستند. بنابراین، به میزانی که نظام پاتریمونیال در سیستم کاپیتالیستی و نظام جهانی سرمایه داری ادغام می شود، به همان میزان آسیب پذیری هایش بیشتر می شود، به این دو دلیل (گسترش خشونت ها و جنگ ها، و ادغام در نظام سرمایه داری جهانی) من فکر می کنم نظام های پاتریمونیال و نئوپاتریمونیال در دوران ما، یکی پس از دیگری فرو می پاشند و نمی توانند بقایشان را حفظ بکنند.
* در مورد انقلاب اسلامی، شرایط محیطی از بسیاری از جهات برای رژیم پیشین مساعد بود و کشمکش اقتصادی و یا درگیری بین المللی متوجه او نبود. با این حساب چه عاملی باعث شد که این تحول به سرعت صورت بگیرد؟.
حجاریان: شاه در جنگ وارد نشد، اما به هر حال در کمربندی قرار داشت که آمریکا به دور اتحاد شوروی قرار داده بود; یعنی ما بخشی از جنگ سرد در عرصه بین المللی بودیم که مقدرات نظامی مان را آمریکا رقم می زد; چنانکه عربستان سعودی بدون این که خودش به هواپیمای آواکس احتیاج داشته باشد، باید تعدادی از آن ها را می خرید. از دوره ترومن به بعد آمریکایی ها گفتند: دلیلی ندارد که مخارج حفظ صلح جهانی و در واقع، سازوکار سرمایه داری جهانی را آمریکا تحمل کند، پس باید تمام کشورهایی که به نحوی در مدار جاذبه غرب قرار گرفته اند; این هزینه ها را بپردازند; و کشورهایی بهتر می توانستند این گونه هزینه ها را بپردازند که به نوعی، درآمدهای نفتی در دست داشتند. درست است که ما در جنگ بالفعل وارد نشدیم، اما هزینه اش را پرداختیم; علاوه بر این که در درگیری های محلی جنگ با عراق، در ظفار و موارد دیگر نیز شرکت جستیم. شاه می گفت «من باید در تنگه حضور داشته باشم» و در هر حال قسمتی از درآمدها و امکانات ملی ما صرف این وجهه بین المللی می شد. از سوی دیگر، دولت رانتی ـ نفتی ما در نظام جهانی بازار ادغام شده بود و از نوسانات بازار جهانی متأثر می گشت. بنابراین شرایط محیطی، علل مُعِدّ و تدارک کننده قوی ای شمرده می شدند.
رزاقی: هیچ یک از شرایطی را که برشمردید، نمی شود به عنوان شرایط انقلابی و پیش شرط انقلاب در نظر گرفت. یعنی گرچه رژیم شاه یا هر رژیم دیگری دارای یک سری بحران های داخلی است، اما بحرانی که به انقلاب منجر شود بحرانی است
[304]
که مشروعیت رژیم را به طور کامل زیر سؤال ببرد. این نکته مهمی است که کدام بحران باعث شد که اپوزیسیونی به این گستردگی شکل بگیرد. باید عوامل دیگری را نیز در این قضیه وارد کرد تا بتوانیم تحلیل کنیم. شاید با بررسی دوگانگی ها و شکاف های موجود در جامعه تا حدود زیادی بتوانیم این مسئله را توضیح دهیم.
حجاریان: شرایط محیطی را به عنوان شرط لازم می گیریم، که در واقع جنبه اعدادی و تدارک کننده دارند و علل مُعِدّ هستند، نه علل اصلی و ذاتی. در جستجوی علل اصلی، شما می توانید نقطه عزیمت تان را عنصر مشروعیت قرار بدهید; گرچه ممکن است یک رژیم با همین بحران مشروعیت نیز تا سال ها سر کند و دوام بیاورد. چنانکه نظام بنی عباس، فاطمیان و عثمانی ها، سال ها این معضل را با خود حمل کردند و چندان باعث فروپاشی شان نشد. بنابراین، محیط ممکن است به مثابه تشدیدکننده بحران عمل کند; یعنی به عنوان کاتالیزور یا تسریع کننده (accelerator)ظاهر شود.
رزاقی: یعنی اگر چالش با دنیای بیرون در کار نباشد، یک رژیم می تواند با مشکلات درونی سرکرده، دوام بیاورد!
حجاریان: تا حدودی چنین است. رژیمی مثل بنی عباس، البته مشکل خارجی هم نداشت ولی فروپاشید; پس تا ابد الدهر نمی تواند دوام بیاورد، بخصوص امپراتوری های بزرگ یا بقایای امپراتوری های بزرگ از جمله ایران; که به هر حال کشوری است کثیر القوم و کثیر الملة با تنوعات گوناگون فرهنگی. ممکن است نظام های پاتریمونیال را در یک رژیم بسته کوچک و جمع و جور که از دنیای خارج ایزوله شده، تا سالیان متمادی سرپا نگه داشت و به اصطلاح، آلبانیزه کرد; مثل کره شمالی که اکنون این گونه زندگی می کند. یک جوجُو یا پدر و رهبر دوست داشتنی دارد و خلاص; نان و آبِ مردم را هم می دهد و زندگی شان را تأمین کرده، در عین حال آن ها را ایزوله کرده، یعنی مرزها را بسته، و ارتباطات را کنترل و فیلتره می کند; مردم رادیوی یک موج و تلویزیون یک موج در اختیار دارند و چیزی هم از خارج نمی آورند. این رژیم، کوچک و بسته است و می توان اداره اش کرد. اما امپراتوری ها و بقایای امپراتوری های بزرگ که باید بوروکراسی های عظیمی آن ها را اداره کند، بیشتر در معرض این هستند که بحران مشروعیت در آن ها تشدید شود، بخصوص که شرایط محیطی هم مستعد باشد.
رزاقی: شاید بشود گفت که رژیم امپراتوری هم تا زمانی که بتواند کارآمدی خود را حفظ کند می تواند دوام بیاورد. و اگر این را از دست داد، خودبه خود، چون حلقه
[305]
پیوند از بین رفته، از هم پاشیده می شود; چنانکه رژیم های نئوپاتریمونیال این حالت را دارند. ولی بحث عمده درباره رژیم شاه این است که آیا رژیم شاه هم دارای چنین مشکلی بوده است؟ ما می دانیم که شرایط محیطی آنچنان نبود که بتوانیم آن را به عنوان شرط عمده ای قلمداد کنیم و از داخل هم به لحاظ کارآمدی، نسبت به گذشته وضع بهتر شده بود. حتی می شود گفت که در ساخت سیاسی جامعه هم اجازه ورود گروه های جدید به طبقه نخبگان داده شده بود. مثل گروه هایی که از دهه چهل به این طرف، وارد بلوک قدرت شدند. جریان اصلاحات ارضی باعث شد که نیروهای جدید، وارد صحنه قدرت بشوند; بسیاری از تکنوکرات ها (فن سالارها)، کارخانه دارها و سرمایه داران رژیم پهلوی در سال های 40 و 50 از قشرهای متوسط جامعه بودند که توانستند بلوک قدرت سنتی را در هم بشکنند و بلوک قدرت جدیدی را ایجاد نمایند.
* با توجه به تبیین ساختاری ای که از پدیده ها ارائه نمودید، مذهب معمولا چه نقش و جایگاهی در نظام سیاسی پیشین می توانست داشته باشد؟.
حجاریان: بنده بحث را با ساخت سیاسی شروع کردم و مذهب در دولت پاتریمونیال نقش اساسی دارد; از جمله این که باید مشروعیت را حفظ کند. وقتی رژیمی نتواند نان و آب مردم را بدهد و علاوه بر آن، چپاولشان کند و آن ها را به صورت تیول و اقطاع به سربازانش اعطا کند، باید چیز دیگری را جایگزین نمود و نوعی ایدئولوژی کاذب به وجود آورد تا گفته شود: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه; اگر در مقابل شاه گردنکشی کردید در مقابل خدا قیام کرده اید. مذهب، بخصوص مذهبی که با دولت گره خورده و در خدمت دولت قرار می گیرد، تا حدود زیادی نقش عمده اش این است که توجیه گر نظام های نئوپاتریمونیال باشد; گرچه ممکن است الآن با تفسیرهایی که داریم بگوییم این ها وعاظ السلاطین بودند و بار ارزشی منفی بدهیم. چه این که یا شخص روحانی داماد شاه بوده، یا بعضی از شاهزادگان خود آخوند می شدند; چنانکه شاهزاده آخوند در دستگاه حوزوی مان داشتیم، و در واقع نوعی تعامل بین دولت و دین وجود داشته است. به قول فردوسی:
چنان دین و دولت به یکدیگرند تو گویی که در زیر یک چادرند
همان گونه که در غرب نیز سیستم های سزار پاپیست را داریم که در عین حالی که
پاپ بوده سزار هم بوده ـ قیصر هم بوده ـ یعنی قیصر و پاپ که دو نهاد جداگانه بودند
[306]
یکی می شدند، اما تا حدودی مذهب، بخصوص وجه مسلط آن، خصلت محافظه کارانه و توجیه گری قدرت را همیشه داشته است. در عین حال، از دوران رضاخان به این طرف که وی احساس کرد به چنین مشروعیتی - مشروعیت دینی و مذهبی - احتیاجی ندارد و اتکایش را بر قدرت خارجی، پول نفت، و ارتش قرار داد، مذهب آن کارکرد اجتماعی پیشین را از دست داد.
* یعنی رویکردهای جدیدی که در مذهب پدیدار می شود، به لحاظ پشت کردن نظام سیاسی به نهاد مذهب و انقطاع تعامل پیش گفته صورت می پذیرد؟.
حجاریان: به نظر من یک جنبه همین است. همان گونه که قدرت، مطلقه و سانترالیزه (متمرکز) می شود، قوای مرتبط نیز خود را سانترالیزه می کنند و نیروهای مرکز گریز هم سعی می کنند خود را سازمان دهند. در یک دورانی می بینید که همه قدرت های محلی به خودشان نوعی سازمان داده اند; مانند جنبش جنگل. پس از آن، بخصوص در دوران شهریور 20 که اوضاع از دست رفته بود، دولت پیشهوری و دولت قاضی محمد (در آذربایجان و کردستان)، همه سعی می کنند خود را سانترالیزه بکنند. قدرت های مربوط به نهاد دین هم به عنوان یک نهاد مرکزگریز به خود سازمان می دهند; مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری، اگر چه شخصاً و ذاتاً خیلی انقلابی به معنای متعارفی که ما احساس می کنیم نیست، ولی از این حیث که تمرکزی را در نهاد روحانیت به وجود می آورد و نوعی بوروکراسی در آن ایجاد می کند، تنظیمی به حوزه می دهد و مدرّس ها، شهریه ها، سلسله مراتب و مانند این ها را به وجود می آورد و در سانترالیزه کردن حوزه نقش اساسی را ایفا می کند و به همین خاطر، به نظر من نقش شیخ را در پیدایش انقلاب اسلامی خیلی باید برجسته دانست; هر چند که شخصاً آدم محافظه کاری بوده باشد. چنانکه مرحوم امام نیز خیلی به مرحوم حاج شیخ عنایت داشت و خیلی به بزرگی از او یاد می کرد، در عین حال که به لحاظ مشرب و مرام سیاسی کاملا در دو قطب مخالف هم قرار داشتند; حاج شیخ، اصل برایش این بود که تمرکز و سانترالیزاسیون را در حوزه و در قدرت روحانیت به وجود آورد و اگر این نبود شاید اصلا امام هم بعداً موفق نمی شد که سازمان انقلاب را به وجود آورد.
رزاقی: می شود بدین شکل تحلیل کرد که بی ثباتی سیاسی در ایران معاصر منجر شد به این که جامعه از اقتصاد محوری به سیاست محوری (Politicism)تبدیل شود و این امر باعث آسیب پذیری رژیم سیاسی ایران در تاریخ معاصر گردید که با اندک تحولی دچار دگرگونی گردد. در ایران معاصر، هر ده تا پانزده سال یک دگرگونی رخ
[307]
داده که این به دلیل توده ای بودن جامعه و سیاست محوری آن بوده است، در حالی که جوامع با ثبات اقتصاد محورند. چرا که منافع نیروهای اقتصادی با توسعه بلندمدت جامعه گره خورده است.
حجاریان: باید تعریف دقیقی از سیاسی محور یا اقتصادی محور بودن بدهیم و این مفاهیم را تدقیق کنیم. در جوامع آسیای جنوب شرقی، مانند ایران نوعی از پاتریمونیالیسم وجود داشته، ولی شما ممکن است بگویید که عوامل فرهنگی در بقای فرهنگ بودایی و برهمایی و کنفوسیوسی مؤثر بوده است. به هر حال رشدی اجمالی در این کشورها به وجود آمده و کما بیش دولت های رفاهی ای که بعداً بهوجود آمدند، گرچه ممکن است در ابتدا مشروعیت نداشتند، ولی اجرای برنامه توسعه برای آن ها مشروعیت ایجاد کرد. با گشایش و فرجی که در زندگی اقتصادی مردم ایجاد شد، احساس کردند درست است که این ها دیکتاتورند، اما دیکتاتورهای مصلحی هستند.
رزاقی: منظور من از اقتصاد محوری آن است که در این جوامع، نیروهای اقتصادی ماهیت نظام سیاسی و رفتار دولتمردان را تعیین می کنند و درواقع نظام سیاسی تابع خواست و ماهیت نیروهای اقتصادی است. اما در جوامع سیاسی محور به دلایل مختلف، نه تنها نیروهای اقتصادی شکل دهنده نظام سیاسی نیستند، بلکه تابع آن می باشند و دارندگان قدرت سیاسی می توانند نیروهای اقتصادی را به جهت دلخواه سوق دهند. اگر جامعه ای سیاسی محور باشد در توسعه اقتصادی با مانع عظیمی روبه روست. فروپاشی رژیم پهلوی را من از این منظر ارزیابی می کنم; به نظر من بی ثباتی سیاسی علاوه بر تبدیل جامعه ایران به یک جامعه سیاست محور، دو پیامد بسیار نامطلوب را به جا گذاشته است: 1. تبدیل جامعه به یک جامعه رانت جو 2. فرار بخش خصوصی به فعالیت های غیر قابل کنترل.
حجاریان: البته طرفداران مدرنیزاسیون می گفتند از علایم فرهنگ سیاسی توسعه یافته این است که اذهان، متوجه سپهر سیاست نیست و متوجه سایر سپهرهاست. توده مردم به فکر اقتصاد و یا چیزهای دیگری هستند و تنها خواستار بالا رفتن از هرم و نردبان قدرت نیستند، بلکه از نردبان منزلت و نردبان ثروت بالا می روند; در کنار نردبان قدرت نردبان های دیگری هم داریم که تحرک اجتماعی در آن نردبان ها صورت می گیرد، اما در کشورهای عقب مانده به لحاظ فرهنگی، چون آن نردبان ها کارا نیستند یا شکسته اند، یا این که هر سه نردبان روی همدیگر هستند مردم مجبورند برای این که به ثروت یا منزلت هم برسند، از نردبان قدرت بالا بروند. یعنی همه دنبال
[308]
قدرت می دوند. شاید به این تعبیر بشود گفت که در آن کشورها در هر حال شخص می بیند که اگر نمی تواند از قدرت بالا برود، از نردبان ثروت می تواند بالا برود و نردبان قدرت متعرض نردبان ثروت نخواهد شد و تلاشی وجود ندارد برای این که این سه هرم روی هم منطبق شوند. در این کشور سه نردبان قطعاً بر هم منطبق بوده اند; یعنی شاه، هم خدایگان است، هم رهبر نظامی است و هم پرقدرت ترین فرد اقتصادی کشور. برخلاف کشورهایی که به واسطه افتراق هرم های تحرک اجتماعی، نردبان های مختلف ارتقای مردم، مجال هایی برای تحرک به وجود آورده اند. و هر جا تحرک اجتماعی زیاد است، امکان اغتشاش و انقلاب پایین خواهد بود. مردم بی خود انقلاب نمی کنند; اگر شما یک نردبان داشتید و آن هم انسدادی گشته بود، از پله دوم هم کسی حق بالاتر رفتن نداشت، با دست خودتان تراکم ایجاد کرده اید و زمینه انفجار بعدی را به وجود آورده اید. ولی اگر سوپاپ هایی گذاشتید یا مثلا سوپاپ های اقتصادی، به طوری که مردم احساس کنند هر قدر بخواهند پول در آورند یا کارخانه راه بیندازند، دولت متعرض شان نمی شود، امکان انقلاب و انفجار را کاهش داده اید. در جامعه مدنی به مفهوم بورژوایی کلمه، بازار و اقتصاد مستقلا محقَّق است و توسط قدرت حکومتی جذب نمی شود، بر عکس، در دولت هایی که سیاسی گرا و سیاست محور ـ به تعبیر شما ـ هستند قدرت دولتی، بقیه عرصه ها و دیگر سپهرها را جذب می کند و می خورد، و در نتیجه مانع تحرک اجتماعی می شود.
* بد نیست اشاره ای نیز به چگونگی تغییر و تبدیل نظام های پاتریمونیال و انتقال آن ها به اشکال دیگر داشته باشید !.
حجاریان: بله، آخرین حلقه از این بحث نیز راه های گذار از نظام های پاتریمونیال است و این که اگر این گونه رژیم ها سرنگون شوند یا نوعی ترانزیشن (انتقال و تبدیل) درشان اتفاق بیفتد، به چه حالاتی متحول خواهند شد؟ ریچارد اسنایدر در اثری تحت عنوان «تبیین راه های گذار از دیکتاتوری نئوپاتریمونیال» نشان می دهد که این گذار چگونه اتفاق می افتد. او می گوید سه فاکتور را در گذار باید در نظر گرفت که بسیار مهم است. فاکتور اول رابطه حاکم و ارتش است و این که ارتش تا چه حد مستقل از حاکم است; آیا ارتش توانسته نوعی استقلال نسبی بیابد و امرای ارتش خارج از سیستم نظارتی و کنترلی حاکم نئوپاتریمونیال عمل کنند؟ آیا دستگاه ضداطلاعاتی که متصل به شخص حاکم نئوپاتریمونیال است، به نوعی توانسته در اختیار امرای ارتش قرار بگیرد؟ وی رابطه حاکم و ارتش را خیلی مهم می داند و فاکتورهایی را هم برای
[309]
ارزیابی درجه استقلال ارتش نشان می دهد که از جمله عبارتند از: کنترل نیروهای نظامی بر تأسیسات و تجهیزات، قدرت افسران در پیش بینی راه های ارتقای موقعیت های شغلی، گسترش ارتباطات میان نظامیان و انتقال موارد نارضایتی به یکدیگر، همگنی قومی یا منطقه ای میان افسران که موجبات تعاون آن ها را فراهم آورد، ناتوانی حاکم برای پاکسازی کسانی که وفاداری شان مورد سؤال است، ناتوانی نیروهای ویژه ـ مانند گارد محافظان ـ در مقابل ارتش منظم، و ضعف دستگاه ضداطلاعاتی. اگر این فاکتورها بالا بودند، درجه استقلال ارتش زیاد است.
فاکتور دوم، رابطه حاکم با سرآمدان و الیت (نخبگان) سیاسی است. بخشی از الیت سیاسی دلشان می خواهد وارد پالیتی (جامعه سیاسی) شوند و قدرت بگیرند، ولی دیکتاتوری نئوپاتریمونیال انسداد ایجاد می کند و مانع از دسترسی آن ها به قدرت می شود. بنابراین، دو دسته اپوزیسیون به وجود می آیند: اپوزیسیون تندرو و رادیکال و اپوزیسیون میانه رو. اپوزیسیون میانه رو که یک پایش درون رژیم است و یک پایش بیرون رژیم، سعی می کند کمابیش با رژیم بسازد، اما عده دیگری از رژیم روی گردان هستند. در رژیم هایی که خصلت نئوپاتریمونیال آن ها قوی باشد و قدرت مطلقه داشته باشند، آن گروه میانه رو یا نیروی سوم ایجاد نمی شود. اما در رژیم هایی که خصلت های نئوپاتریمونیالشان ضعیف تر باشد ممکن است یک اپوزیسیون محلی (local) هم در داخل خود رژیم به وجود بیاید.
فاکتور سوم، رابطه کنشگران داخلی با قدرت های خارجی است. یعنی باید دید که شخص حاکم پاتریمونیال، ارتش آن و یا اپوزیسیون آن، با قدرت خارجی چه ارتباطی برقرار می کنند. برای مثال، در ایران باید ارتباط جبهه ملی با دولت آمریکا را بررسی کرد، رابطه دولت آمریکا را به طور مشخص با سران ارتش، از جمله طوفانیان و قره باغی کاوش نمود، و یا مثلا باید دید که هایزر در اینجا با چه کسی می توانسته ارتباط بگیرد. بنابراین اسنایدر می گوید در حکومت نئوپاتریمونیال، اول باید بپرسیم که آیا ارتش نسبت به حکومت استقلال دارد یا نه; دوم، آیا اپوزیسیونِ میانه رو قدرتمندی داریم یا نه; و اگر نه، آیا اپوزیسیون انقلابی قدرتمندی وجود دارد یا نه. براین اساس به هشت حالت می رسیم; اگر رژیم نئوپاتریمونیالی داشته باشیم که ارتش آن مستقل نباشد، یعنی کاملا تابع حکومت باشد، اپوزیسیون میانه رو قدرتمندی نداشته باشیم و اپوزیسیون انقلابی قدرتمندی هم نداشته باشیم، ثبات
ساختار را خواهیم داشت; مثل زئیر. این که سؤال شد آیا حکومت های نئوپاتریمونیال
[310]
دوام می آورند، بله، اَشکالی وجود دارد که تا مدت ها دوام داشته اند. اگر ارتش مستقل نباشد، مخالفان میانه رو هم نداشته باشیم، ولی اپوزیسیون انقلابی قدرتمندی داشته باشیم، در اینجا شکل انتقال حتماً به صورت انقلابی خواهد بود. کوبای دوره باتیستا و نیکاراگوئه دوره سوموزا و ایران دوره شاه از همین نوع است. ارتش مستقل نیست و قدرت میانه رو سومی هم نداریم، بنابراین انقلاب امری قهری است. ولی اگر اپوزیسیون میانه رو قدرتمندی وجود داشته باشد و اپوزیسیون انقلابی قدرتمند نباشد، یعنی نیروی سوم قوی باشد در چنین صورتی ما ستیز و جنگ داخلی میان دیکتاتورها و میانه روها را خواهیم داشت. مثلا فرض کنید در دوره شاه اگر جبهه ملی قدرت می داشت، دیگر انقلاب امام خمینی تحقق نمی یافت. پاناما قبل از مداخله نظامی آمریکا با این شکل منطبق است. اگر هم میانه روها و تندروها هر دو قدرتمند باشند، جنگ داخلی و درگیری بین اپوزیسیون میانه رو و اپوزیسیون تندرو را خواهیم داشت. الیت (نخبگان) سیاسی به همراه ارتش، خود را کنار می کشد و بین دو دسته اپوزیسیون قرار می گیرد. اگر ارتش از حکومت نئوپاتریمونیال استقلال داشته باشد، مخالفان میانه رو قدرتمند نباشند و اپوزیسیون انقلابی قدرتمندی نیز وجود نداشته باشد، یک حکومت نظامی پدیدار می شود; چون ارتش می تواند در مقابل حکومت و در غیاب اپوزیسیون کودتا کند. در حکومت های نظامی هائیتی و نیکاراگوئه چنین اتفاقی افتاده است. همچنین لیبی و یا مصر، در دوران ناصر، همه اشکالی هستند که حاکم پاتریمونیال را کنار می گذارند; زیرا نظامیان مستقلند و در برابر حاکم قدرت دارند و این نیروها هم هنوز شکل نگرفته اند. اگر قدرت نظامی، مستقل از پادشاه باشد، مخالفان میانه رو قدرتمند نیز وجود نداشته باشند، ولی اپوزیسیون انقلابی قدرتمندی داشته باشیم، حکومت نظامی در بستر قدرت دوگانه اتفاق می افتد. یعنی کودتا رخ می دهد، اما کودتاچی ها با انقلابیون درگیر می شوند و یک قدرت دوگانه و حاکمیت دوگانه به وجود می آید. حالت بعد این است که ارتش مستقل باشد، اپوزیسیون میانه رو قدرتمندی هم داشته باشیم، ولی اپوزیسیون انقلابی قدرتمندی نداشته باشیم; این وضعیت به دموکراسی منجر می شود; مانند ونزوئلا. حالت آخر، این که هم ارتش مستقل است و هم آن دو نیرو قدرت دارند، پس چهار نیرو در کنار هم قرار می گیرند; در این وضعیت دموکراسی های بسته با قدرت دوگانه خواهیم داشت. مثل فیلیپین که ژنرال های ارتش فیلیپین با خانم آکینو یک ائتلاف به وجود می آورند و
[311]
این ائتلاف، قدرت را مستقر می کند، ولی درگیری دائمی با کمونیست ها را هم خواهد داشت; یعنی دموکراسی ناپایداری در بستر قدرت دوگانه به وجود می آید. اسنایدر گفته است اگر بنا شد دولت نئوپاتریمونیال سقوط کند یا استحاله شود، به یکی از این هشت شق منتهی خواهد شد. در انقلاب ما نیز شق دوم پدیدار گشت.
گزارش بعدی از برایتون و واندواله است که روی رژیم های نئوپاتریمونیال افریقایی کار کرده اند و از چهل، پنجاه کشور گزارش خوبی عرضه کرده اند. این ها هم فرمولی دارند که بر پایه آن می گویند در رژیم های نئوپاتریمونیال باید دید که درجه مشارکت مردم در چه حدی است. آیا توده های وسیعی در صحنه سیاست هستند و مشارکت سیاسی بالاست؟ بعضی از رژیم ها را با عنوان "Full Democracy" یاد می کنند; یعنی دموکراسیِ با گنجایش و باظرفیت. بدین معنی که هم مشارکت زیاد و هم رقابت در آن ها وجود دارد. در مقابل، رژیم های اقتدارگرای مسدود هستند که نه مردم در آن مشارکتی دارند و نه رقابتی بین احزاب وجود دارد. موارد هر دوی این ها کم است، اما بین این دو حالت، رژیم های متعددی داریم; دو حالت، دموکراسی های اقتدار گرا و رژیم های اقتدارگرای با گنجایش است. اولی توده های وسیع مردم را به صحنه می کشاند و توده ها خود را نهادینه نکرده اند و در قالب احزاب هم با همدیگر رقابت نمی کنند و به صورت فرد به دنبال حاکمیت راه می افتند. مثل همه رژیم هایی که بسیج فوق العاده ای از مردم خود را می توانند سامان دهند. برای مثال، رژیم عراق و سوریه را می توان نام برد، که در آن ها میزان مشارکت بالایی از مردم وجود دارد، ولی رقابت سیاسی نهادینه در آن ها نیست. در مقابل، در دموکراسی های مسدود، نوعی رقابت موجود است; گرچه پلی آرشی است و یک عده می روند بیعت می کنند. مثلا در انتخابات اخیر عراق یک کاندیدا (صدام) بیشتر وجود نداشت و مردم هم فقط به او رأی دادند. در عین حال، این حزب می تواند مردم را با هر کلکی که شده با ضرب و زور یا تبلیغات پای صحنه بکشاند. آن ها تک حزبی های بیعتی هستند. رژیم های اولیگارشی نظامی هم نوع دیگری هستند که در اثر کودتا به وجود می آیند. در این رژیم ها رقابت متوسط بین فراکسیون ها و شاخه های مختلف کودتاگران وجود دارد، اما توده های مردم خیلی کاره ای نیستند. و پس از آن رژیم های آپارتاید (تبعیض نژادی) را داریم که در آفریقا حضور داشته است. در رژیم آپارتاید 80 درصد مردم که سیاه هستند، در صحنه حضور ندارند، ولی در میان 20 درصد سفیدها رقابت وجود
[312]
دارد و احزاب مختلف سفیدپوستان، مثل انگلستان با هم رقابت می کنند. پس دموکراسی و رقابت به یک معنی در آن هست، منتها برای عده قلیلی!
* در اینجا ساخت سیاسی دو پاره شده است. بر این اساس آیا ما دو ساخت را بررسی می کنیم یا در واقع یک ساخت مرکب را؟.
حجاریان: آپارتاید ساخت دوگانه است; یعنی ساخت دموکراسی نوع آتنی. در دموکراسی آتنی، الیت بسیار محدود (اولیگارشی) قدرت را در میان خود دست به دست می کنند و توده مردم اصلا کاره ای نیستند، بلکه سیاست گریزند; این ها دموکراسی های مسدود هستند. پس چهار نوع حالت ناب و نمونه (ideal type)داریم: دموکراسیِ با گنجایش، دموکراسیِ مسدود، اقتدارگرای با گنجایش و اقتدارگرای مسدود. و رژیم ها در این فضا قرار می گیرند; در دیکتاتوری های شخصی مثل رژیم شاه، نه مشارکت توده ای می بینیم و نه میزان رقابت بالا به طوری که احزابی با همدیگر رقابت داشته باشند.
* یعنی نزدیک به اقتدارگرای مسدود؟.
حجاریان: بله، قریب به اقتدارگرای مسدود است. رژیم هایی هستند که یک حزب دارند، مثل حزب بعث، و همان حزب مردم را بسیج می کند. این رژیم ها بیعتی است و نه انتخابی، و مردم اگر پای صندوق رأی می روند نمی خواهند بین دو نفر، یکی را انتخاب کنند، انتخابی در کار نیست. در دموکراسی مسدود، توده مردم یا فقرا بودند یا بربرها و یا زن ها و یا برده ها; و تنها کسانی که می توانستند در آگوراها جمع شوند و رأی بدهند، شهروندان مردی بودند که از میزان معینی ثروت برخوردار بودند. در مقابلِ دموکراسی های مسدود یا پلی آرشی (تک حزبی رقابتی که رقابت میان فراکسیون های خود حزب وجود دارد)، چند حزبی های رقابتی وجود دارند. حال بحث در این است که ما برای گذار از رژیم اقتدارگرای مسدود به سوی دموکراسی، چه مسیری را طی می کنیم; چند نوع راه گذار به سمت دموکراسی در مورد این رژیم ها داریم. این ها ممکن است به سمت گسترش مشارکت بروند. این در واقع، عمدتاً شکل انقلابی قدرت است. چون انقلاب ویژگی اش این است که مشارکت های توده ای را وارد صحنه می کند. ممکن است از طرف دیگر بشکند و امری رفورمیستی رخ دهد که در آن صورت، کودتایی درون کاخ صورت می گیرد و در درون خود نظام سازوکارها و مکانیزم هایی به وجود می آید که بر پایه آن ابتدا برای عده قلیلی دموکراسی ایجاد
[313]
می شود و پالیتی در درون رژیم باز می شود، بعد کم کم مشارکت مردم را جلب می کنند. البته ممکن است راه های میان بری هم داشته باشیم که نظام اقتدارگرای مسدود کم کم از دیکتاتوری شخصی به سوی تک حزبی رقابتی برود. این اواخر شاه هم می خواست با تشکیل حزب رستاخیز این کار را بکند. یعنی یک نظام تک حزبی درست بکند و در داخل حزب فراکسیون به وجود آورد. منتها چون ساخت کاملا مسدود بود و تصمیم گیری در دست خود شاه بود و اختیاری به حزب نمی توانست بدهد و به زور می خواست مشارکت مردم را تأمین کند، به شکست انجامید. البته غایت تمام رژیم ها، خواه ناخواه به سمت دموکراسی های مشارکتی است نه دموکراسی های مسدود; اما نحوه های گذار متعدد خواهد بود.
اما در خصوص ایران باید جایگاه خود را ترسیم بکنیم و ببینیم بعد از انقلاب در کجا قرار داریم. به هر حال انقلاب ویژگی اش این است که مشارکت توده ای را تضمین می کند و توده ها را به ناگاه وارد پالیتی می کند. هانتینگتون مقاله ای دارد در مورد این که چگونه کشورها دمکراتیزه می شوند; که تبدیل به کتاب گردید و تحت عنوان «موج سوم دموکراسی» ترجمه شد. حرف او این است که در درون حکومت دو دسته نیرو داریم: یک دسته طرفدار دموکراسی و داخلِ ائتلاف مقابل پاتریمونیال هستند، و یک دسته دیگر علیه آنند. پدرخوانده ها و حکام پاتریمونیال در درون حکومت همواره بر علیه دموکراسی اند. ما نیز در درون حکومت دو دسته اسلام گرا داریم، در اپوزیسیون هم می توانیم دو دسته تشکیل بدهیم: تندروها و میانه روها. تقریباً این بحث مثل الگوی اسنایدر می شود; برای این که نظام های پاتریمونیال متحول شوند چند حالت اتفاق می افتد; فرض ضعیف بودن این ها و فرض قوی بودنشان - که منجر به حاکمیت دوگانه می شود - و اقسام ناشی از آن ها، شقوق محتمل بررسی وی را تحقق می بخشد. چنانکه اگر میانه روها قوی بودند و اصلاحگران و دمکرات های درون حکومت هم قوی بودند، ولی پدرخوانده ها و تندروهای طرفین ضعیف بودند، این دو می توانند با همدیگر ائتلاف یا میثاق (pact)تشکیل دهند و کم کم آن ها را طرد کنند. وی فیلیپین را مثال می زند که چگونه این ائتلاف بین ژنرال فیدل راموس و خانم اکینو اتفاق افتاد و از این طرف مارکوس را بیرون کردند و گروه های فشار و کمونیست ها را نیز سرکوب کردند و به نوعی به دموکراسی دست یافتند. ولی برعکس، اگر پدر خواندگان و تندروهای اپوزیسیون قوی بودند و عناصر میانه رو و اصلاحگر ضعیف، سیستم
[314]
پولاریزه و قطبی می شود و قدرت در دو سر قطب قرار می گیرد و حتماً گذار شکل انقلابی پیدا خواهد کرد و انقلاب اتفاق می افتد. در مورد انقلاب ایران می شود این مدل را تطبیق داد. در درون رژیم شاه عناصر اصلاحگر و لیبرال و دمکرات وجود نداشت، در درون نیروهای اپوزیسیون هم عناصر میانه رو مطلقاً کاره ای نبودند، یعنی جبهه ملی قدرت فوق العاده ای نداشت; به همین دلیل سیستم زود انقطاع پیدا کرد و پولاریزه شد و گذار، به صورت انقلابی رخ داد. تا اینجا اگر کاملا دقت کرده باشید، ما نه بحث ساخت اجتماعی کردیم و نه بحث اقتصادی و نه بحث ایدئولوژیکی; بلکه از زاویه ساختار سیاسی، راه گذار را بررسی کردیم. پس عوامل دیگر را باید به صورت فرعی در نظر گرفت. این یک نوع رویکرد است که اصل را بر تحول ساخت سیاسی قرار می دهد و بقیه عوامل را در خدمت آن و به صورت جانبی نگاه می کند.
رزاقی: همان طوری که در ابتدا عرض کردم من با نقطه عزیمت آقای حجاریان چندان موافق نبودم. من اساساً دولت شاه را در شمار دولت های مدرن قرار می دهم و دلایل فروپاشی رژیم گذشته را در عوامل دیگری جستجو می کنم، که فعلا ترجیح می دهم در این باب وارد بحث جدیدی نشوم.
[315]
اشاره
در کنار مطالعه عوامل عینی و علل خارجی وقوع انقلاب، بررسی «عوامل ذهنی» و «دلایل فرجام گرایانه» انقلاب، جایگاه مستقل و ویژه ای دارد. از سوی دیگر بررسی عوامل ذهنی انقلاب نیز به تفسیر «ایدئولوژی خاص» انقلاب که از خصیصه های متمایزکننده هر انقلاب از انقلاب های دیگر است، منتهی می گردد. گفتار حاضر، نخست با تأمل در ابعاد مختلف ایدئولوژی انقلاب اسلامی، مسائلی همچون: «مذهبی بودن»، «غیر تاریخی و ناظر به گذشته بودن»، «عدم اذعان به دلایل اقتصادی» و «عدم تأکید بر هویت ملی» را از جمله عناصر و مؤلفه های ایدئولوژی مزبور برشمرده و انقلاب ایران را علاوه بر داشتن وجوه بنیادگرایانه، انقلابی «مدرن» بازشناسی می نماید. در ادامه، ضمن اشاره به جریان های روشنفکری موجود در سال های 1320 تا 1357 و برشمردن چهار پروژه روشنفکری، غالب آمدن روایتی خاص از اندیشه اسلامی و کنار رفتن پروژه روشنفکری، غالب آمدن روایتی خاص از اندیشه اسلامی و کنار رفتن پروژه های روشنفکری یادشده در آستانه انقلاب را مورد تأکید قرار می دهد. و سرانجام در فرازنهایی، با یادکرد چهار معنی «انقلاب دینی»، جامعه شیعی را در آمیخته با فرهنگی نخبه گرا معرفی می کند و وجود دو خط «عملگرایی» و «اعتدال» را از زمان امام صادق(ع) تاکنون ـ که اولی به «رهبری» و امامت به عنوان اساس و شالوده دین اعتنا نموده و دومی به «رجوع به روایات» به عنوان مجرای دین اهتمام ورزیده ـ و امکان ظهور انقلاب در سایه جلو افتادن عمل گرایان را موضوع بحث واقع می دهد. در نتیجه مسئله درون زایی یا برون زایی مبادی فکری ـ فرهنگی انقلاب و عوامل تحول گفتمانی در میان اقشاری از روحانیت و مفهوم «فقه ولایی» در مقابل «فقه روایی» به بحث کشیده می شود.
[316]
[317]


گفتار سوم : ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران

سعید حجاریان(1)
سهراب رزاقی(2)
داوود فیرحی(3)
* در بحث از انقلاب اسلامی به لحاظ ابعاد و وجوه ویژه آن در حوزه مباحث اندیشه و فرهنگ، با فرض این که ایدئولوژی معینی را بتوان بر انقلاب منطبق ساخت، عناصر اصلی ایدئولوژی مزبور و تکوین آن در آستانه انقلاب را چگونه تبیین می فرمایید؟
رزاقی: من بحث را با یک مقدمه شروع می کنم; جامعه شناسی انقلاب ها صحنه جدال های بزرگ نظری است. همه انقلاب ها ارائه گر ویژگی های غیرقابل انتظارند; همان گونه که سیستم های موجودِ قدرت را سرنگون می کنند، شمای تحلیل اجتماعی را نیز دگرگون می سازند. انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 با سرعتی بی نظیر و با مشارکت گسترده مردم تحقق یافت و حکومت قدرتمند پهلوی علی رغم حمایت های گسترده خارجی به سرعت در هم شکست. از این رو، انقلاب اسلامی تأثیر بسزایی بر روی نظریه پردازی انقلاب گذاشت و حتی بعضی از نظریه پردازان انقلاب، نظیر اسکاچپل، را وادار به تجدید نظر در نظریه شان نمود. مهم ترین ویژگی ای که انقلاب اسلامی را از سایر انقلاب های مدرن متمایز می کند آن است که برای اولین بار در تاریخ عصر جدید، انقلابی به وقوع پیوسته است که در آن
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. دکترای علوم سیاسی و مشاور ریاست جمهوری.
2. دکترای علوم سیاسی و پژوهشگر مرکز تحقیقات استراتژیک.
3. دکترای علوم سیاسی، از فضلای حوزه علمیه قم و نیز عضو هیأت علمی مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم(ع). آقای فیرحی در بخش نهایی این گفتگو، به آن ملحق شده اند.
[318]
ایدئولوژی غالب، اشکال سازمانی، رهبری و اهداف اعلام شده ـ چه در ظاهر و چه در
انگیزه ـ مذهبی بوده اند. این نکته، انقلاب اسلامی ایران را از سایر انقلاب های مدرن مانند انقلاب فرانسه ـ انقلاب روسیه و انقلاب چین متمایز می کند. از دیگر ویژگی های منحصر به فرد و متمایز کننده انقلاب اسلامی این است که رهبران انقلاب اسلامی به پیشرفت تاریخی معتقد نیستند، در حالی که عنصر مقوم سایر انقلاب های مدرن اعتقاد به پیشرفت تاریخی است. ویژگی دیگر انقلاب اسلامی آن است که دلایل و انگیزه های مادی و اقتصادی در این انقلاب نقش بازی کرده اند، ولی رهبران انقلاب اسلامی اکراه دارند که دلایل مادی و اقتصادی را به رسمیت بشناسند و در مواردی، به صراحت آن را مردود می شمارند; در صورتی که انقلاب های دیگر نه تنها دلایل اقتصادی و مادی را می پذیرند، بلکه بر آن تأکید می کنند. چهارمین خصوصیتی که می توانیم برای انقلاب اسلامی بر شماریم آن است که با این که از موضوع های ملی ـ میهنی سود جسته است، روی ایران به عنوان یک موجودیت ملی بسیار کم تأکید نموده و تحت نام مذهب جهانی، بر جنبه های جهانی بودن انقلاب بیش از انقلاب های فرانسه یا روسیه و چین تأکید داشته است. پنجمین ویژگی انقلاب، انکار تاریخ است; که ما می توانیم روی این قسمت بحث بکنیم. یعنی کلیه حرکت های پیشین در طول تاریخ ایران را نفی می کند و بر انقلاب اسلامی به عنوان تنها پدیده منحصر به فرد تاریخ بعد از حکومت پیامبر و ائمه(ع) تأکید میورزد.
* به نظر می رسد متمایز شمردن انقلاب اسلامی از دیگر انقلاب ها در دیدگاه شما به لحاظ علمی مورد بررسی است و بار ارزشی خاصی را مورد نظر ندارد. به هر حال، جوهره اصلی ایدئولوژیکی که انقلاب ایران را از انقلاب های مدرن تفکیک می کند، در چه عنصری نهفته است؟.
رزاقی: انقلاب اسلامی به این دلیل از سایر انقلاب های مدرن عصر جدید متمایز می گردد که ایدئولوژی حاکم بر آن انقلاب ها، اساساً تاریخی و ناظر به آینده بوده است، ولی ایدئولوژی حاکم بر اندیشه انقلاب اسلامی اساساً غیرتاریخی و ناظر به گذشته است. این نکته ای است که اساساً بدان توجه نمی شود، در عین حال علاوه بر ویژگی های منحصر به فرد انقلاب اسلامی که برشمردیم، برای انقلاب اسلامی ویژگی های دیگری به عنوان انقلاب مدرن می توان بیان کرد: 1. این انقلاب در جامعه ای رخ داد که نسبت به سایر جوامعی که دچار انقلاب شده اند توسعه یافته تر بود. 2. بر خلاف تمام انقلاب های جهان سوم، مرکز ثقل انقلاب اسلامی در شهرها
[319]
بود; گرچه عده ای بر این باورند که انقلاب اسلامی اساساً انقلاب روستاییان علیه شهریان بوده است. 3. انقلاب اسلامی ایران از طریق برخورد سیاسی (تظاهرات و اعتصاب های سیاسی) و نه به وسیله درگیری نظامی صورت گرفت. 4. نکته آخر آن که سقوط رژیم در شرایطی انجام شد که از حمایت های خارجی به طور جدی برخوردار بود، برخلاف انقلاب های دیگر که عموماً رژیم بر اثر درگیری های خارجی، تضعیف شده بود. به عبارت دیگر، می توان گفت که ایران در سال 57 از نظر بین المللی تقریباً در شرایط مطلوبی بود و هیچ گونه درگیری خارجی رژیم شاه را تضعیف نمی کرد; درگیری هایی مانند آنچه قبل از انقلاب های دیگر رخ داد; چه در انقلاب فرانسه، و چه در انقلاب چین و انقلاب روسیه. آن ها معمولا در شرایطی بودند که از لحاظ نظام بین المللی تحت فشار قرار داشتند. برای مثال، انقلاب اکتبر در زمان جنگ جهانی اول رخ داد که روسیه درگیر جنگ بود، یا انقلاب چین بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد که رژیم تا حدود زیادی تضعیف شده بود، به نحوی که ژاپن بخش بزرگی از چین را گرفته بود. این ها ویژگی هایی است که انقلاب ما را تقریباً از انقلاب های دیگر متمایز می کند.
* اشاره کردید که انقلاب اسلامی معتقد به پیشرفت تاریخی نبوده و اساساً غیرتاریخی و ناظر به گذشته بوده است!.
رزاقی: منظور از پیشرفت تاریخی در اینجا تاریخی گری است که روح حاکم بر فلسفه جدید است. آن عنصری که فلسفه جدید (مدرنیته) را از فلسفه قدیم جدا می کند، اندیشه تاریخی گری است که انسان مدرن و جامعه مدرن براساس آن اندیشه، تکوین می یابد. پس از بیان این مقدمه در باب ویژگی های انقلاب اسلامی، اگر اجازه بدهید وارد بحث پیرامون ایدئولوژی انقلاب بشویم تا ببینیم چه اندیشه ای زمینه و سوخت لازم برای انقلاب اسلامی را پدید آورده است. پس از آن می توانیم وارد بحث پیرامون گروه ها و جریان های فکری حول و حوش سال های انقلاب شویم و به این سؤال پاسخ دهیم که چرا انقلاب رخ داد.
* آقای رزاقی حدوداً نُه مؤلفه را در بازشناسی انقلاب اسلامی به مثابه ویژگی های مهم برشمردند; ویژگی مذهبی بودن انقلاب، عدم اعتقاد به پیشرفت تاریخی، نفی دلایل اقتصادی و مادی، تأکید بر مشی جهانی، نفی پیشینه تاریخی و گذشته خویش، توسعه یافته تر بودن جامعه انقلابی ایران، مرکز ثقل بودن شهرها، برخورد غیرنظامی و فقدان فشارهای بین المللی. به نظر می رسد که پاره ای از عناصر فوق مورد تأمل می باشد، مثل .
[320]
این که نبودن دلایل مادی و اقتصادی در شعارهای رهبران، لزوماً به معنای عدم ایفای نقش دلایل مزبور در رخداد انقلاب نیست. و یا عنصر مشی جهانی و جهان شمولی، در انقلاب های مارکسیستی نیز، بویژه در ابتدای کار، کاملا مشهود است. همین طور عنصر توسعه یافتگی قهراً در هر انقلاب متأخری بیشتر از انقلاب متقدم حضور خواهد داشت; چنانکه اگر ده یا بیست سال دیگر در کشور دیگری شاهد انقلابی باشیم، احتمالا آن کشور از کشور ما، در زمان انقلاب اسلامی، توسعه یافته تر خواهد بود. به هر روی به نظر شما، کدام یک از مؤلفه های یادشده، به صورتی جدی تر ایدئولوژی انقلاب اسلامی را به تصویر می کشد؟
حجاریان: در بحث از ایدئولوژی انقلاب، بنده مؤلفه عدم باور به پیشرفت تاریخی را بیشتر محل تأمل می دانم. این گونه که آقای رزاقی طبقه بندی کردند، به نظر می رسد جنبش انقلابی در ایران را در شمار جنبش های بنیادگرا قلمداد می کنند; در تعبیری که ما از جنبش بنیادگرا داریم، بازگشت به بنیادهای اصیل ـ داشتن دیدگاه نوستالژیک نسبت به گذشته، حسرت کشیدن احیای نوامیس گذشته و احیای سلف و سودای تبعیت از سنت سلف ـ موضوع اصلی است. بنابراین، پیشرفت به این معنا در انقلاب اسلامی نسبت به آینده تاریخی وجود ندارد، بلکه انقلاب، بازگشت به صدر اسلام و دوران طلایی خود را جستجو می کند; دورانی مثل حکومت حضرت امیرالمؤمنین. به عبارت دیگر، جنبش انقلابی در ایران را باید جزء اولین جنبش های فاندامنتالیست (بنیادگرا) بدانیم که به هر حال در نیمه دوم این قرن تحقق پیدا می کند و به استقرار حکومت می انجامد. این مسئله به عقیده من نقطه عزیمتی برای بحث می تواند باشد; ابتدا لازم است کنشگران انقلابی را دسته بندی کنیم. به هر حال، انقلاب ما را مجموعه ای از نیروها به ثمر رسانیدند و یک انقلاب ائتلافی صورت گرفت. نمی توانیم مدعی بشویم که ایدئولوژی انقلاب دربست در انحصار یک دیدگاه خاص بوده است. ممکن است بگوییم که دیدگاه های سلفی نوستالژیک و فاندامنتالیستی در انقلاب اسلامی داشته ایم، اما به هر حال انقلاب را حاملان آن که طیف های متنوعی را تشکیل می دادند و ایدئولوژی های گوناگونی داشتند، به انجام رساندند. شما می خواهید بگویید که یک ایدئولوژی غالب، رنگ خود را بر سایر ایدئولوژی ها زده و آن ها را در سایه قرار داده است. ولی بنده فکر می کنم چنین تبیینی مقرون به صحت نیست.
رزاقی: مهم ترین ویژگی این ایدئولوژی، این بود که تلاش کرد تا در عرصه های مختلف خود را مسلط کند. در عین حال، اگر نگاهی اجمالی به جریان های
[321]
روشنفکری در سال های (20 ـ 57) بیندازیم، چهار پروژه روشنفکری را می بینیم. در آستانه انقلاب همه ایدئولوژی ها و جریان های روشنفکری به حاشیه رانده می شوند و روایتی خاص از اندیشه اسلامی، خود را به عنوان تفکر غالب مطرح می سازد. این چهار پروژه بدین شرحند:
1. پروژه روشنفکری تجددخواه; با ورود اندیشه ها و ایدئولوژی های غربی همراه با سایر مؤسسات تمدنی جدید، اولین پروژه روشنفکری تجددخواه در ایران شکل می گیرد. اندیشه های قانون خواهی و لیبرالیستی مهم ترین ویژگی این پروژه روشنفکری بود که در واقع زمینه ساز فکری انقلاب مشروطیت در ده اول قرن بیستم شد. انقلاب مشروطیت را می توان تحقق آرمان ضداستبدادی و قانون خواهی نویسندگان تجددطلب ایرانی دانست.
این اندیشه های تجددخواه چنان مرجعیت و مشروعیتی را برای فرهنگ و تفکر غرب قائل شدند که فرمان به تسلیم بدون قید و شرط در برابر فرهنگ و تفکر غرب دادند. آن ها بر این عقیده بودند که اولا تنها راه نجات، تقلید از تمدن غرب است که مبتنی بر سه اصل خردگرایی، فردباوری و سکولاریسم می باشد، ثانیاً فرهنگ ایرانی همانند فرهنگ شرق، با تجدد و نوگرایی جامعه سازگار نیست.
در سال های 20 تا 57 تجددخواهی به صورت تازه ای رواج گرفت. این گروه از روشنفکران با وجود تداوم عناصر فکری مشروطه در این دوره ها، به عنوان یک نیروی فعال با تمدن و ارزش های غرب و برنامه های تجددخواهی روبه رو گردیدند. اگر روشنفکران عصر مشروطه، ایده هایی نه چندان روشن از مسئله فرهنگ و تمدن غرب و چگونگی رویارویی و پذیرش آن داشتند، روشنفکران تجددخواه سال های 20 تا 57 تا حدی به جزئیات این تمدن آشنا بودند و تا اندازه ای نیز به نقد و چالش با ابعادی از آن پرداختند. به عبارت دیگر، برخوردی از سر مخالفت با تمدن غربی در پیش گرفتند و نوعی دیالوگ و گفتگو را با آن برقرار ساختند. پروژه روشنفکری تجددخواه را می توان ملغمه ای از عرفان شرقی، اندیشه ایرانشهری و اومانیسم دانست که بعد از کودتای 28 مرداد تداوم یافت و در سال های قبل از انقلاب، بویژه دهه پنجاه، گفتمان توسعه مرکز ثقل مباحث و گفتگوهای آن بود.
2. پروژه روشنفکری سنت گرایان; شاید فعال ترین بخش از روشنفکران سال های 20 تا 57 همین روشنفکران سنت گرا بودند که به جستجوی خانه پدری برآمدند. دلایل متعددی را می توان برای فعال بودن این گروه ذکر نمود; مهم تر از همه، تسلط
[322]
نوعی فضای فرهنگی نیمه دینی ـ نیمه رادیکال و ملی گرا در ایران، و مطرح شدن کشورهای جهان سوم در جهان به عنوان یک مسئله مهم بین المللی است. حوزه فعالیت این گروه از روشنفکران ایرانی، عرصه های هنری و ادبی در ایران است. تجددستیزی و اسطوره سازی از ویژگی های بارز این گروه از روشنفکران است. سفر به روستاها و نقاط دور افتاده ایران و «تک نگاری»هایی در ستایش نهادهای سنتی روستایی ایران و بررسی تأثیر مخرّب مدرنیزاسیون و صنعتی شدن برساخت دهات، در همین سال ها توسط روشنفکران سنت گرا مرسوم گردید.
جلال آل احمد مهم ترین نظریه پرداز فرهنگ رمانتیک ضد مدرن بود. وی با انتشار کتاب «غرب زدگی» کلیت سامانه های فرهنگی روشنفکران ایرانی را به زیر سؤال کشید. پروژه غرب زدگی او را بیان «جوانمرگی مدرنیسم» در ایران خوانده اند. آل احمد را می توان اولین منقّد فرموله پدیده مدرنیسم در ایران خواند. آثار و نوشته های این روشنفکران، مرثیه ای بود برای عصری که در می گذشت و آداب و سننی که می رفت تا رفته رفته از خاطره ها زدوده شود و چالشی بود برای به خود آمدن و تقابل با سلطه فرهنگی بیگانه که می رفت تا بر حیات فکری، سیاسی و اقتصادی جامعه سایه افکند.
3. پروژه روشنفکری چپ; گرایش به اندیشه های سوسیالیستی، با نفوذ مارکسیسم ـ لنینیسم، بخصوص از سال های 20 به بعد، به طور فزاینده ای بین روشنفکران جوان تقویت شد. البته آشنایی ایرانیان با اندیشه های سوسیالیستی تقریباً به زمان تجددطلبی سال های قبل از نهضت مشروطیت یعنی اواخر قرن نوزدهم برمی گردد. حزب توده میدان دار وقایع ده ـ دوازده سال اول پس از شهریور 1320، در این سال ها با استفاده از اسطوره شوروی به همراه فراوانی مجلات، روزنامه ها و امکانات چاپی و تبلیغاتی اش بسیاری از روشنفکران را جذب حزب می کند و حزب برای آنان به صورت یک پاتوق روشنفکری در می آید. پس از کودتای 28 مرداد همراه با تحولاتی که در جامعه رخ داد، روشنفکران توده ای در مقایسه با گروه های دیگر روشنفکری تأثیر کمتری داشتند.
بخش دیگری از روشنفکران چپ را در این سال ها کسانی تشکیل می دادند که به نحوی به جنبش چریکی نزدیک بودند و یا این که در مخالفت با سیاست غیرفعال رفورمیستی و اصلاح طلبی حزب توده، نوعی فرهنگ مبارزه و پیروی از مشی چریکی را تبلیغ می نمودند. اکثریت این روشنفکران، جوانان نسل بعد از کودتای 28 مرداد بودند.
سومین گروه از روشنفکران چپ پیروان نظریه سوسیال امپریالیسم و طرفداران
[323]
اندیشه مائو بودند که با تحلیل های خود نظیر «جامعه نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال»، انقلاب دمکراتیک نوین، جنگ توده ای طولانی و محاصره شهرها از طریق روستاها را معرّف به کارگیری خلاّق مارکسیسم در ایران می دانستند. این گروه ها، علی رغم موضع گیری خصمانه نسبت به یکدیگر، در اساس اندیشه مشترک بودند و نزاع آن ها بیشتر یک نزاع سیاسی بود تا نزاع تئوریک.
4. پروژه روشنفکری اسلام گرا; پس از شهریور 1320 دین گرایان تحصیلکرده نظام جدید و یا خارج از قلمرو حوزه ها، ناگزیر در جهت هماهنگی دین با دانش نوین و زندگی جدید به تلاش هایی دست زدند. پس از کودتای 28 مرداد 32 اسلام گرایان به طور فعال تری در جامعه مطرح گردیدند. از گروه های عمده روشنفکران اسلام گرا در این دوره می توان انجمن اسلامی مهندسین، انجمن اسلامی پزشکان، خداپرستان سوسیالیست، آیت اللّه طالقانی و یارانش در مسجد هدایت، دکتر علی شریعتی و حسینیه ارشاد، نهضت آزادی و... را نام برد. هدف اولیه این گروه از روشنفکران، واکنش نشان دادن در برابر ضربه غرب و برخورد صحیح با تهاجم و تفوق غرب، و عمل عمده آن ها مقاومت و خودباوری و اتخاذ یک موضع معقول میانه بود که نه به معنای غرب زدگی و احساس حقارت همراه با تسلیم و تقلید و تبعیت از غرب باشد و نه انکار و تحقیر علوم و تمدن و مزایای آن ها. از این رو، ویژگی های چندی را برای این حرکت ها، با تمام تفاوت هایشان، می توان برشمرد:
الف. عمدتاً رهبری حرکت به دست نیروهای مذهبی غیرروحانی است.
ب. برخورد با علوم و تمدن جدید یا حالت دفاعی دارد، یا سازشکارانه و یا التقاطی است.
ج. برتری اندیشه علمی جدید در مقابل نظام موجود معارف دینی که در حوزه ها تدریس می شود، پذیرفته شده است و صحت دستاوردهای علمی جدید چنان مورد قبول است که همخوانی آن با داده های دینی دلیلی برای اعتبار دین به حساب می آید.
د. ادعا می شود که اسلام راستین عدالت خواه، خواستار توزیع عادلانه ثروت، ضداستبداد و مشوق علم و نوآوری است.
هـ . ایراد اساسی آنان به غرب معطوف به نگرش انسان مدارانه و انحرافات اخلاقی آن است.
و. ادعا می شود که روحانیت معاصر همگام با زمان نیست.
ز. شعار بازگشت به خویشتن و بازگشت به قرآن.
[324]
بررسی و تأمل روی جریان های روشنفکری و ایدئولوژی حاکم بر آنان نشان می دهد که روایت خاصی از اندیشه اسلامی چگونه مهر و نشان خود را بر اندیشه و عمل انقلابیون نهاده است.
حجاریان: تسلط ایدئولوژی یاد شده، اگر به معنای حصول اشتراکاتی در جنبش ها و حرکت های مختلف باشد، می توان آن را پذیرفت. برای مثال، وجه غرب ستیزی را در خیلی از حرکت ها می توان سراغ گرفت; مثلا همه جنبش های بنیادگرا به هر حال در صدد هستند تا بحران معنی را در تقابل با غرب حل کنند و از این طریق به خود هویت دهند و برای خود جستجوی هویت کنند تا بتوانند با اتکا بر آن، مبارزه را به پیش برند. این یک ویژگی است که جنبش های بنیادگرا برای حل بحران معنی برای کنشگران دارند; یعنی ستیزی کردن عالم و صف آرایی بین دو جبهه و بازیابی هویت خود که تا پیش از این توسط عنصر مسلط غرب به سخره گرفته شده بود. این وجه که در تمام جنبش های فاندامنتالیست (بنیادگرا) وجود دارد، در عین حال وجه ستیزه انقلاب اسلامی با غرب را هم نشان می دهد و گفتمان مسلط حتی در بین دولتیان چپ نیز هست و حتی در بین روشنفکران مذهبی نیز می توان آن را سراغ گرفت. با این حساب، اگر فقط به همین نکته عنایت کنیم ما هم در کنار جنبش های سلفی قرار می گیریم که از دو قرن پیش در خاورمیانه شروع شده بود. اما وجه دیگر انقلاب را که نباید از آن غفلت کنیم، وجهی است که آن را در تعارض با بنیادگرایی قرار می دهد و آن این که انقلاب به هر حال می خواهد موانع را از پیش پای کنشگران انقلابی بردارد، بحران مشارکت را در مملکت حل کند و به نوعی دموکراسی را اعمال کند. استبداد و خودکامگی شاهنشاهی مانع از ابراز وجود و مشارکت سیاسی اقشار تازه تولد یافته ای می شد که توسط همان الگوهای مدرنیزاسیون به هر حال در صحنه سیاسی ایران ظاهر شده و تعارض ها را تشدید کرده بودند و انقلاب باید این بحران را هم حل می کرد; مضافاً این که خود شما فرمودید که داعیه جهان گشایی و جهان گیری و نگاه به بیرون هم داشته و به خارج از محدوده ملی هم نگاه می کرده. این ها همه ویژگی هایی است که انقلاب را از بنیادگرایی جدا می کند و بین آن ها مرز می گذارد; چنانکه هیچ جنبش بنیادگرایی (فاندامنتالیستی) را نمی توانید بیابید که ویژگی جهانشمولی داشته باشد.
رزاقی: من معتقدم که انقلاب اسلامی دارای دو چهره است ; یک چهره آن ضدتجدد است، که در آن عناصر فاندامنتالیستی و بنیادگرایی وجود دارد; یعنی آن عناصری که ناظر به گذشته است. ولی چهره دیگر انقلاب خواهان تجدد است و به